Wednesday, April 25, 2012

فكر سمي

<<<فكر سمی>>>



بخار همه جا رو گرفته بود توی وان زیر دوش آب داغ واساده بودم تكون نمیخوردم فقط خیره بودم به جلوم انگار این آب هرچی داغ بود بازم به داغی تن من نمیرسید دوش رو بستم از وان اومدم بیرون رفتم جلوی آینه حموم با پشت دستم بخار روی آینه رو پاك كردم حوله كوچیك سر خشك كن رو گذاشتم روی سرم ولی انگار حواسم به همه جا بود جز خودم به آینه نگاه كردم دیدم حوله سر خشك كن رو مثل رو سری بستم روی سرم به صورتم خیره شدم خشم رو میشد به وضوح دید با پشت دستم روی صورتم كشیدم من چقدر نرم و لطیفم؟ پسر كه خوبه تاحالا كم تر دختری مثل خودم انقدر نرم لطیف دیده بودم! آتیش خشم توی صورتم خیلی زیاد شده بود به خودم گفتم تا كجا؟
10 دقیقه بعد پشت شیشه های قدی اتاقم واساده بودم به دبی و آسمون خراشهاش كه اون زیر بودن نگاه میكردم نمیدونم چرا واقعا عاشق چراغ خطر قرمز رنگ كه روی برجها نصب میكنن هستم! وقتی تو شب بهشون نگاه میكنم انگار تمام خوشگلی دنیا توی اوناست هرچی بلند تر باشن بیشتر لذت داره. یه سیگار روشن كردم به نور قرمزشون خیره شدم و فكر میكردم.گفتم خدایا خسته شدم واقعا احساس سردرگمی داشتم.یادمه چندیدن سال پیش افسردگی شدید گرفتم 6 ماه تحت درمان بودم با شانس و ورزش خودم رو زنده كردم.احساس میكردم حالا تمام اون خستگی های روحی باز توی تنمه تنهایی یه دست شده بود داشت رسما خفم میكرد خستگی یه وزنه 1000 كیلویی شده بود روی شونم.استریو اتاقم رو روشن كردم صدای عشقم و دوست عزیزم داریوش اقبالی مثل همیشه پیچید توی اتاق...
در 2 روز عمر كوته سخت جانی كردم - با همه نامهربانان مهربانی كردم
هم دلی هم آشیانی - هم زبانی كردم
من نه هرگز شكوه ای از روزگاران كرده ام - نه شكایت از 2 رنگی های یاران كرده ام...
با ولع سیگارم رو میكشیدم و همچنان به بیرون خیره بودم.نگام افتاد به بازوی راستم یاد خود زنی هایی كه دوران افسردگیم داشتم افتادم یادش بخیر تیغ داغ رو با قدرت میكشیدم روی بازوهام خون میریخت بیرون من بلند میخندیدم... حالا روی بازوم جای همشون مونده و آینه عبرتیه كه همیشه همرامه یه دستی روی بازم كشیدم زدم زیر خنده گفتم یادش بخیر.اگه یه كیلومتر سنج به ذهنم وصل میكردن شرط میبندم سرعتش از یه فراری انزو هم بیشتر بود! از دست خودم در رفته بود یه لحظه میرفت توی 10 سال پیش یه لحظه میومد دیروز اصلا معلوم نبود كجا میچرخه فقط حركت میكرد. دستم رو گذاشتم روی قلبم ضربان قلبم كه باید 100% توی كتاب ركورد های گنیس ثبت میشد! میگن یه آدم معمولی 80 ضربه در دقیقه داره ولی من ظاهرا از 180 ضربه هم جلو زدم.سیگارم به آخرش رسید پنجره باز بود مثل یك آدم بی فرهنگ از همون طبقه 23 پرت كردم پایین یاد دوران دبیرستان افتادم ایران درس میخوندم. كلاسمون طبقه دوم بود منم مثل همیشه ته كلاس نشسته بودم زنگ تفریح سیگار میكشیدم بعد سیگارم كه تموم شد از همون بالا پرت كردم پایین چند لحظه بعد یكی داد و هوار میكشید میگفت كمك كمك! بعدا فهمیدم طرف یه نون خشكی بوده بد بخت توی زمستون یه كاپشن پشم و شیشه پوشیده بود زیر پنجره كلاس ما داشته آشغال ها رو میگشته ته سیگار منم صاف افتاده بود توی كلاه كاپشنش یهو تمام تنش آتیش میگیره... زدم زیر خنده از بالا پایین رو نگاه كردم چیزی دیده نمیشد! شایدم من كور بودم ولی طبقه 23 كجا زمین كجا پس شایدم حق با من بود!
ساعت رو نگاه كردم 12 شب بود یه سیگار دیگه روشن كردم خشمم بیشتر از همیشه بود رفتم توی فكر نخیر ظاهرا فكرهای سمی از ما نمیكشن بیرون زدم تو سر خودم گفتم فردا برم پیش یه روانپزشك فكر كنم دوباره دارم میرم توی آفساید.با سن نداشته و این همه فشار و تجربه تلخ حق داشتم گاهی بریزم بهم.
ساعت 11 صبح مطب دكتر بودم یه خانوم دكتر ایرانی بود. توی مطبش نشسته بودم یه پسره جلوم بود تیك عصبی داشت ابرو میزد بعدم با خودش یواش صحبت میكرد خندم گرفته بود به روی خودم نیاوردم یكم بعد نوبت اون پسره بود داشت میرفت توی اتاق دكتر خیلی جدی به منشی (خارجی بود) انگلیسی گفتم خانوم اینو یك راست بفرستین تیمارستان اشتباه اومده! یه اخمی كرد گفت به همون دلیل اومده كه شما اومدین بعد سرگرم كارش شد سرم پایین بود با كنایه پیش خودم به فارسی گفتم به لقمان گفتن ادب از كه آموختی گفت از بی ادبان! حالا ما هم اومدیم از دیوانگان عزیز یاری بگیریم.یكی زد زیر خنده سرم رو بالا آوردم دیدم یه جیگر ناز داره میخنده به روی خودم نیاوردم یواش گفتم زكی این فارسی حالیش بود! یكم بعد زیر چشمی نگاش كردم تو دلم گفتم من زده به سرم افكارم ریخته بهم اومدم اینجا تو واسه چی اومدی؟ همونطور زیر چشمی بهش دقت كردم وای خدای من این چی بود؟ ما اومدیم افكارمون رو اصلاح كنیم بدتر قلبمونم درد گرفت! صورت كشیده موهاش بلوند بود پایینش مشكی (مسلماٌ موهاش مشكی بود اینجوری رنگ كرده بوده چون چشم و ابروش كاملا مشكی بودن) ابروهای نازك مژه هاش بلند و مشكی پر رنگ بودن با چشم های مشكی براق سایه چشم مشكی ولی كمرنگ زیر چشماش بود پوستش تقریبا برنزه لبای گوشتی قرمز پررنگ با برق لب خاصی كه زده بود فوق العاده شده بود بینیش به بالا قوس داشت سر بینیش هم كاملا بالا بود یه پیرهن زنونه زرشكی تنش بود با یه دامن مشكی كه پایینش حریر بود و چكمه های سفید كه روش یه نوار طلایی رنگ بود اخماش از من بیشتر تو هم بود و مثل من همش فكر میكرد. یكم نگاهم دنبالش بود ولی نمیدونم چرا احساس میكردم واسم اهمیتی نداره چون انقدر افكارم خراب و آشفته بود كه هیچی واسم فرق نداشت. نوبت من شد رفتم توی مطب دكتر به اطرافم نگاهی كردم جای قشنگی بود نگاهم به خانم دكتر افتاد سنش به 35 36 میزد ولی واقعا چهرش گیرا و ناز بود.
تعارفی كرد و نشستم گفت گوش میدم منم شروع كردم به گفتن: من چندین سال پیش یه مدت 6 ماهه افسردگی گرفتم و درمان شدم... بعد براش خلاصه ای از چند تا اتفاقایی كه سالهای اخیر برام افتاده بود تعریف كردم آخرش هم گفتم حالا هم چند وقته افكارم بهم ریخته احساس خستگی دارم و... یه نگاهی بهم كرد گفت بایدم اینطوری میشدی اول جوونیته و تو سابقه افسردگی داشتی این همه فشارهای روحی برات سم بوده.... آخرش گفت برات این داروها رو مینویسم استفاده كن از استرس دوری كن در جمع باش و... یكمی نگاش كردم گفتم اینارو خودمم بلد بودم داروها رو هم نمیتونم استفاده كنم. لبخندی زد گفت پس واسه چی اومدی؟ اومدی درمان شی یا لج بازی كنی؟ یه نگاه خریدارانه به صورتش و اندامش انداختم چیزی نگفتم آروم گفت تو همیشه انقدر خریدارانه به دیگران نگاه میكنی؟(منظورش این بود كه چرا هیز بازی در آوردی؟) گفتم اصولا اصلا به كسی نگاه نمیكنم چون خوشم نمیاد ولی گاهی مجبورم! گفت الان چه اجباری بود به من اینطور نگاه كنی؟ مكثی كردم گفتم چهره گیرای شما و حرفهای تكراری شما كه توی گوشم پره و حالم رو بهم میزنه! نگاهی كرد گفت اگه گوشات پره ازین حرفا حالت بهم نخوره بهتره بهش عمل كنی بدتر نشی خنده عصبی كردم گفتم واسم مهم نیست حالم از زندگی داره بهم میخوره این همه بامبول سرم در آورد اینم روش یكمی سكوت كرد گفت باشه دارو مصرف نكن ولی به حرفام گوش كن كمكت میكنم خلاص شی در ضمن ورزش هم ترك نكن ادامه بده.خندیدم گفتم من قهرمان بدنسازی ام واسه همینم نمیخوام داروهای مسخره شما رو استفاده كنم چون روی بدنم اثر بد میزاره من فقط فكرم سمی شده همین.یه كاغذ برداشت روش یه شماره نوشت داد بهم گفت شماره موبایلمه هرموقع حوصله داشتی باهام تماس بگیر كمكت میكنم به مرور خوب شی شماره رو گرفتم گذاشتم توی جیبم نگاهی كردم گفتم من دكتر خصوصی نمیخوام ازین چیزا خوشم نمیاد یكمی نگام كرد گفت پسر خوب دكتر خصوصی در كار نیست این یه كمك دوستانست سریع گفتم من با شما دوستی و رفاقتی ندارم اخمی كرد گفت هر طور راحتی دوست داشتی زنگ بزن كمكت كنم دوستم نداشتی نزن میل خودته تو به كمك احتاج داری نه من.از جام بلند شدم گفتم ممنون از كمكهای پر ثمری كه كردین فكر كنم جعبه كمك های اولیه بیشتر به كارم میومد تا شما از اتاق بیرون رفتم و در رو بستم.
اخمام از اولم بیشتر توی هم بود رفتم سمت دستشویی دست و صورتم رو آب بزنم یكمی اعصابم بهم ریخته بود صورتم رو آب زدم دیدم اون دختره كه اونجا نشسته بود و واسه حرفم خندیده بود پشت سرم واساده دوباره صورتم رو آب زدم توی آینه به خودم خیره شدم گفتم لعنت به تو! یه دستمال برداشتم دستام رو خشك كردم دختره هنوز اونجا واساده بود خیلی جدی گفت واسه چی اومدی؟ برگشتم نگاش كردم گفتم چند متر بیشتر با جنون فاصله ندارم آروم گفت بهت نمیاد مكثی كردم گفتم شوخی كردم ولی فكرهای سمی خیلی اذیتم میكنه اومدم ببینم میشه كاریش كرد...


یه نگاهی بهم انداخت گفت چجور فكر سمی؟ گفتم در گذشته سابقه افسردگی داشتم بعدم تا تونستم از لحاظ روحی این چند سال بد آوردم و خیلی اذیت شدم البته شاید زیاد ربطی به اینا نداشته باشه ولی این دكترا سر درد رو به پا درد ربط میدن! حالا احساس خستگی شدید روحی دارم خشمم زیاد شده افكارم آشفته شده احساس پوچی هم میكنم.یكمی نگام كرد گفت خانم دكتر چی گفت؟ یه خنده عصبی كردم گفتم اراجیف! همون چیزایی كه خودمم میدونستم بهم تحویل داد با یه مشت داروی مسخره كه بهش گفتم ننویس زحمت الكی نكش نمیخورم مال خودت. بعد پشتم رو به دختر كردم رفتم سمت در خروجی سالن دستشویی كه برم یهو دختره گفت انتظار داشتی یه گوی جادویی در بیاره معجزه كنه؟ یا ورد و رمز بخونه خوب شی؟ برگشتم سمتش چشمام رو تنگ كردم گفتم هیچ كدوم! اشتباه اومدم چیزایی كه گفت رو خودمم بلد بودم. دوباره برگشتم سمت در و رفتم بیرون. توی سالن مطب روی یه مبل نشستم كارم تموم شده بود میتونستم برم اما نمیدونم چرا رغبت نداشتم دلم میخواست یكجا بشینم فكر كنم. یه سیگار روشن كردم همون موقع اون دختره اومد بیرون از سالن دستشویی یه نگاهی بهم انداخت گفت اینجا سیگار نكش الان منشی میاد میبینه بهت گیر میده! یكمی چشام رو چرخوندم پاشدم رفتم بیرون امدم توی سالن اصلی مجتمع نشستم روی مبل به سیگارم ادامه دادم اون دختره اومد یكمی نگاه كرد گفتم سوال دیگه ای داری؟ نگاهی كرد گفت نه (نمیدونم چرا یه جور خاصی به همه چیز نگاه میكرد یه جورایی بی تفاوت و سرد.وقتی بهت نگاه میكرد سردی رو از چشاش میشد خوند خیلی بی تفاوت به همه دور و برش نگاه میكرد انگار احساس نداشت واقعا سرد بود از وقتی هم دیده بودمش یه اخم خوشگل كرده بود ولی با این حال اون اخم كوچولویی كه داشت سردی و بی تفاوتیش واقعا بهش میومد و خوشگل ترش میكرد به نظرم به بعضی ها واقعا بعضی حالت های غیر عادی و خاص خیلی میاد و چهرشون فوق العاده تر میشه اینم از اونا بود) سرم رو انداختم پایین به سیگارم ادامه دادم اون همیجوری جلوی در سالن دكتر واساده بود به من كه توی سالن اصلی نشسته بودم نگاه میكرد پشتش رو كرد داشت میرفت گفتم ببخشید یه سوال؟ برگشت اومد نزدیكم گفت گوش میدم؟ گفتم شما واسه چی اینجایین؟ از اون موقع كه اومدم بیرون 3 نفر دیگه رفتن شما نرفتی؟ مكثی كرد گفت این خانم پزشك خصوصیمه منم تحت درمانشم. گفتم جدا؟ مثل اینكه قرار بود منم بشم ولی ازین كارا بدم میاد! چشاش رو تنگ كرد گفت چطور؟ منم براش كل قضیه رو كه پیش دكتر اتفاق افتاد رو تعریف كردم یه نگاهی كرد گفت خب دلیل اینكه بهش زنگ نزنی چیه؟ اون كه بهت گفت دكتر خصوصی در كار نیست فقط كمك دوستانست پس لازم نیست بدت بیاد.گفتم نمیدونم حالا شایدم بهش زنگ زدم فعلا اصلا دوس ندارم بهش فكر كنم باشه برای بعد اگه اوضام خراب تر شد حتما زنگ میزنم بهش.لبخند ملیحی زد گفت چه عجب یكمی منطقی فكر كردی! ابروهام رو دادم بالا گفتم مرسی. سیگارم تموم شده بود پاشدم برم گفت یه سیگار بهم میدی؟ عطر سیگار مرغوب شما آدم رو یجوری میكنه. یه سیگار بهش دادم فندكم رو در آوردم براش روشن كردم گفت فندك قشنگیه گفتم قابلی نداره گفت ممنون من واساده بودم اون نشست روی مبل سرش رو بالا گرفت به سقف نگاه میكرد تو فكر بود و آروم سیگار میكشید گفتم من دارم میرم با همون حالتی كه بود گفت خیلی خوشحال شدم گفتم قبل ازینكه برم یه چیزی بپرسم؟ گفت بگو؟ (سرش همچنان بالا بود به سقف نگاه میكرد) گفتم شما برای چی درمان میشی؟ مشكلت چیه؟ مكثی كرد سرش رو آورد پایین بهم نگاه كرد گفت چند متر بیشتر با جنون فاصله نداشتم حالا خوب شدم خندیدم گفتم ادای منو در نیار راستش رو بگو؟ گفت جدی گفتم. یكمی با تعجب نگاش كردم گفتم چطوری؟ گفت 1 سال تحت درمان پزشك خصوصی بودم 1ماه پیش حالم خوب شد الان مشكلی ندارم فقط یكم حالت های عصبی روم مونده و گاهی میریزم بهم. الان هم میام پیش نسترن جون (اشاره كرد به سالن مطب خانم دكتر) كمكم میكنه كم كم این حالات های عصبی كه گاهی میاد سراغم هم از بین بره خوب خوب شم.
یكمی نگاه كردم یواش گفتم خوبه پس فقط سر ما ازین بلاها نمیاد! لبخندی زد گفت تعداد كسایی كه مشكلات روحی و روانی دارن هر روز داره بیشتر میشه حالا یكی مثل شما كمتر یكی مثل من بیشتر خندیدم یواش گفتم پدر زندگی بسوزه كه فقط 100 سال اولش سخته بعدش خوب میشه! خندید گفت موافقم! سیگارش تموم شده بود نگاهی كرد گفت میشه بپرسم مارك سیگارتون چی بود؟ واقعا فوق العاده بود. یكمی جا خوردم(یاد آنا افتادم اون شب جلو ویلاشون گفت آقا ارا مارك سیگارتون...) خودم رو جمع و جور كردم پاكت سیگارم رو در آوردم گفتم هرچند تا میخوایین بردارین اصلا مال شما پاكت رو گرفت ماركش رو خوند بعد 1دونه سیگار برداشت پاكت رو داد گفت ممنون.پاكت رو توی جیبم گذاشتم گفتم كی میرین پیش دكتر؟ كیف سیاه سفیدش رو بالا آورد بازش كرد موبایلش رو نگاهی انداخت گفت ظاهرن سرش شلوغه منم باید برم جایی الان میرم توی اتاقش بهش میگم قرار رو بزاره غروب دوباره اومد موبایلش رو بزاره توی كیفش كیفش از دستش افتاد خم شد كیفش رو برداشت دیدم یه عكس افتاده روی زمین خم شدم عكس رو برداشتم پشتش رو خوندم به آلمانی نوشته بود ...für meine Mutter (یعنی: برای مادرم...) برش گردوندم عكس رو دیدم یه خانم خیلی خوشگل با سن 41 42 ساله بود این دختره هم كنارش فهمیدم مادرشه خیلی هم شبیهش بود دختره داشت نگام میكرد لبخندی زدم عكس رو بهش دادم به آلمانی گفتمmit guten Wünschen für dich und deine Mutter (یعنی: با آرزوی سلامتی برای شما و مادرت) اونم لبخندی زد گفت dich und auch danke (یعنی: خیلی ممنون همچنین) بعد یكمی نگام كرد گفت عالی بود حسابی جا خوردم چقدر راحت آلمانی صحبت میكنید مكثی كردم گفتم بدك نیستم. یه دوست دختر آلمانی داشتم مثل همه آلمانی ها نژاد پرست و جلب بود مجبورم كرده بود آلمانی یاد بگیرم بعدم اگه آلمانی صحبت نمیكردم میگفت نمیفهمم! خندید گفت چقدر جالب! گفتم آره پدرم در اومد! بعد گفتم شما چطور آلمانی یاد گرفتین؟ در واقع كی مجبورتون كرد؟ خندید و بعد اخمی كرد گفت 10 سالم بود مامانم از بابام طلاق گرفت با یه مرد آلمانی ازدواج كرد الانم مونیخ زندگی میكنه منم با پدرم اینجا زندگی میكنیم.سرم رو انداختم پایین گفتم متاسفم گفت مهم نیست عادت كردم خنده عصبی كردم گفتم درست مثل من لبخندی زد گفت چقدر تفاهم اونم همش توی نقاط منفی! خندیدم گفتم آره واقعا. یكم بعد پاشد گفت من میرم پیش نسترن جون (خانم دكتری كه پیشش رفته بودم) بهش بگم قرار رو بزاره برای غروب میام باهم بریم. گفتم باشه حتما. رفت و 5 دقیقه بعد اومد گفت خب بریم راه افتادیم تا جلوی در مجتمع باهم رفتیم بیرون مثل همیشه هوا آفتابی بود. یكمی نگام كرد یه عینك Dior سفید در آورد گذاشت روی چشاش لبخندی زدم گفتم قشنگه به پوست برنره شده شما خیلی میاد خندید گفت مرسی.گفتم راستی شما اسمتون رو نگفتید؟ گفت شهرزاد هستم و شما؟ گفتم ارا یكمی نگاه كرد گفت مسیحی هستی؟ گفتم نه هیچی نیستم! خندید گفت اسم قشنگیه گفتم مرسی. یكمی نگام كرد گفت خب ارا من میرم امیدوارم موفق باشی منم گفتم همچنین واقعا خوش گذشت دست دادیم رفتیم سمت ماشینامون كه بریم در ماشین رو وا كردم لبخندی زدم گفتم بفرمایین گفت ممنون ماشین اونجاست برگشتم دیدم 2تا ماشین پایین تر یه لامبورگینی گالاردو (Lamborghini Gallardo) مشكی رنگ دزدگیرش صدا كرد نگاش كردم گفتم ماشین اسپرت و قشنگیه گفت مال بابامه ماشینهای اسپرت رو دوست داره ولی خودم ماشینهای سدان (Sedan) مثل مال شما رو ترجیح میدم خندیدم گفتم یه تفاهم دیگه! منم همیشه سدان سوار میشم چون خیلی دوست دارم. خندید گفت آره چه عجب تفاهم ما منفی نبود! بعد گفت حالا درسته به بی ام دابلیو (BMW) سدان و شیك و قشنگ شما نمیرسه ولی بازم بفرمایین؟ خندیدم گفتم این چه حرفیه خیلی ممنون خوش باشی به امید دیدار! نشستم توی ماشین حركت كردم.
غروب توی نشیمن روی راحتی لم داده بوده بودم تلویزیون جلوم روشن بود ولی اصلا حواسم بهش نبود بازم افكار آشفته و پوچ اذیتم میكرد به خودم گفتم به خانم دكتر زنگ بزنم؟ باز گفتم نه ولش كن آخرش كه چی؟ میخواد یه مشت كس شعر تحویلم بده بره غیر ازین كه نیست.یكم دیگه گذشت گفتم ولی این افكار خیلی اذیتم میكنه دارم داغون میشم آخرش میزنم یه بلایی سر خودم میارم لعنت به این زندگی اه.
نزدیك تاریكی هوا بود به خودم گفتم ای بابا ضرر كه نداره حالا یه زنگ بزن اگه كس شعر گفت قطع كن بره شاید واقعا بتونه كمكت كنه تو از كجا میدونی؟ یكمی فكر كردم رفتم از جیب شلوارم شماره ای كه خانم دكتر داده بود رو گرفتم موبایل رو برداشتم زنگ زدم به اون شماره...


چند تا زنگ خورد گوشی رو برداشت... گفتم سلام.
- سلام بفرمایین
ارا هستم. صبح اومدم پیشتون شمارتون رو دادین
- (خندید) با لج بازی كه در آوردی فكر كردم خیلی دیرتر زنگ میزنی
ناراحتی قطع میكنم دیرتر زنگ میزنم!
- (خندید) نه بابا خودم بهت گفتم كمكت میكنم الانم سر حرفم هستم.خب من فعلا مریض دارم تا ساعت 9. واسه ساعت 9.30 مطب من باش.
باشه حتما خدانگهدار
- خداحافظ
ساعت 9 بود جلوی آینه اتاقم واساده بودم خودم رو نگاه كردم خندیدم گفتم بدرود فكرهای سمی! همتون رو بزودی له میكنم بعد یقه پرهنم رو مرتب كردم رفتم. ساعت 9.25 دقیقه مطب دكتر بودم رفتم توی سالن كسی نبود منشی هم نبود در زدم رفتم داخل اتاق دكتر سرش پایین بود چیزی مینوشت.سلام كردم نشستم سلامی كرد بعد به صورتم خیره شد سریع گفتم قرار شد هیز بازی در نیاریم! خندید گفت چقدر كم رویی تو! من افكارت رو درمان میكنم تو هم پر رویی یادم بده! لبخندی زدم گفتم در خدمت هستم حالا از كجا شروع كنیم؟ گفت تو اول شروع كن هرچی واسه گفتن داری بگو گفتم چیزی واسه گفتن ندارم فقط درمان میخوام پاشد رفت كنار پنجره اتاقش به بیرون خیره شد گفت یكم بیشتر از خودت بگو مخصوصا 2 ماه اخیر.هرچی شده رو بگو.... منم شروع كردن به گفتن از خودم و زندگیم شرایطم و 2ماه اخیر رو كاملا براش توضیح دادم.روی صندلیش نشسته بود نگاهی كرد گفت خیلی عالیه از امشب درمان رو شروع میكنیم.یه سیگار در آوردم گفت عزیزم اینجا سیگار نكش چیزی نگفتم فندكم رو در آوردم سیگارم رو روشن كردم سرش رو تكون داد گفت لج باز یك دنده و پر رو فقط توی همین چیزا شانس آوردی همون موقع یكی در زد خانم دكتر گفت بفرمایین در واشد دیدم شهرزاد با همون لباس و استایلی كه صبح دیده بودمش اومد تو منو دید جا خورد گفت ارا اینجا چیكار میكنی؟ بعد رفت پیش خانم دكتر سلام كرد. خانم دكتر با تعجب بهمون نگاه كرد گفت شما ها همدیگه رو میشناسین؟ شهرزاد خندید گفت ای همچین! خانم دكتر گفت خیلی جالبه بعد به شهرزاد نگاه كرد گفت مخصوصا برای تو! پریدم وسط گفتم مگه ایشون لولوخورخورست كه عجیب باشه؟ صبح توی همین مطب باهام آشنا شدیم اتفاقا باهم یكمم خندیدیم. خانم دكتر به شهرزاد نگاه كرد گفت خیلی عالیه بالاخره با یه غریبه ارتباط نزدیك برقرار كردی تبریك میگم! من مثل اوسكولا نگاشون میكردم گفتم ببخشید؟ مگه شهرزاد چیشه؟ به نظرم خیلی هم عادی بود مثل بقیه آدمها باهم یكمی صحبت كردیم رفتیم! خانم دكتر خندید گفت چیزیش نیست فقط بخاطر بیماری كه در گذشته داشته و تازه خوب شده یكم تعادل ارتباطیش ضعیف شده یكمم بعضی وقتها حالت های عصبی میاد سراغش شما وقتی صبح باهم صحبت میكردید چیز غیر عادی ندیدی؟ همچنان مثل اوسكولا نگاشون میكردم گفتم خب نه! فقط یكم بی تفاوتی سردی و اخم دائمی داره كه بنظرم خیلی هم بهش میاد.شهرزاد زد زیر خنده خانم دكتر گفت بهش میاد؟ گفتم خب آره. من خودم ازون آدمایی ام كه همیشه اخم میكنم مگه چیه؟ شهرزاد همچنان میخندید خانم دكتر خندید گفت خب هر 2تاتون غیر عادی تشریف دارین تبریك میگم! بعد به پاشد شهرزاد رو بوس كرد گفت عزیزم تبریك میگم فوق العاده بود بالاخره كاملا درمان شدی.شهرزاد سرش رو انداخت پایین گفت مرسی با لطف شما اینطور شد بعد اومد سمت من فندكم رو از جلوم برداشت یه سیگار از كیفش برداشت روشن كرد خانم دكتر گفت شهرزاد تو رو خدا تو كارای احماقانه و پر رو بازیهای اینو تكرار نكن! شهرزاد خندید فندكم رو گذاشت جلوم گفت این مگه چیشه؟ پر رویی كه عیب نیست؟ خیلی هم خوبه من زدم زیر خنده خانم دكتر بهم نگاه كرد گفت تو كی هستی؟ یه جای كار میلنگه. خیلی راحت با بیمار من كه تازه خوب شده ارتباط برقرار كردی كاری كه 1 ماهه داریم تمرین میكنیم شهرزاد نمیتونست و خراب میكرد حالا هم رفتار های عجب غریبت رو داری بهش انتقال میدی پر رویی تو داری به اونم سرایت میدی! یكمی سرم رو تكون دادم گفتم من خون آشامم! شهرزاد زد زیر خنده خانم دكتر گفت مثل اینكه كارم خیلی سخت شده تو اوضات خیلی خرابه! خندیدم گفتم درمان رو كی شروع میكنی؟ گفت اون موقع هم گفتم از همین امشب گفتم خب پس شروع كن خندید گفت مگه بیماری قلبی داری معاینه كنم و ازین كارا! تو همین الان داری درمان میشی خندیدم گفتم زكی! اینا كه چیز عجیبی نیست تو زندگی همه آدما ازین برخوردها داره منم كه قربونش برم فقط با ملكه الیزابت نبودم! خانم دكتر خندید گفت میدونم چی میگی ولی من میخوام توی ارتباط دوستانه و نزدیك كم كم توی مغز گچ گرفتت افكار مثبت رو جای افكار پوچ و فكرهای سمی فرو كنم! خندیدم گفتم پس مواظب باش یواشتر كه دردم نیاد! شهرزاد خندید خانم دكتر اخمی كرد گفت منظور؟ گفتم هیچی زیاد بهم افكار مثبت نده جا نمیشه بقیش حروم میشه! بعد پاشدم با كنایه گفتم من میرم ارتباط دوستانه بعدی كی برقرار میشه من تشنه انرژی های مثبت شمام! چقدر حالم عوض شد شایدم الان كه رفتم پرواز كنم روی آسمون نمیدونم فقط انرژهای شما خیلی توپ بود! شهرزاد هرهر میخندید خانم دكتر گفت به جز تمام خصوصیات بد و منفی كه داری عجول هم هستی نیش خندی زدم خیلی جدی گفتم ببین دكی یادم رفت بگم من بجز همه اونا دلقكم هستم شهرزاد فقط میخندید خانم دكتر گفت بهتم میاد واقعا عالی شد. رفتم سمت در اتاق خانم دكتر گفت منتظرت باشم یا نه؟ نگاش كردم گفتم دكی جون اگه بیام فقط برای چهره گیرایی كه داریه و هیز بازی! شهرزاد باز زد زیر خنده خانم دكتر خندش گرفت و گفت خیلی پر رویی هر كاری میخوایی بكن فقط درمان رو ادامه میدی یا نه؟ یكمی فكر كردم گفتم آره حتما.این فكرا از اراجیف شما بیشتر اذیتم میكنه پس همون درمان شما بهتره! فوقش 1 ماه اراجیفهای شما رو گوش میدم ولی از شر این فكرهای سمی خلاص میشم و راحت. پس ترجیحا ادامه میدیم! خانم دكتر نگاهی كرد گفت باشه كم كم داره ازت خوشم میاد پس با تمام بی تربیتیت ادامه میدیم! شهرزاد خندید به خانم دكتر گفت نسترن جون ایشون اینجوری هم نیست یكمی بی تعارفه ولی واقعا پسر گلیه من كه صبح واقعا از شخصیتش خوشم اومد لبخندی زدم گفتم ممنون لطف دارین در مطب رو باز كردم گفتم خداحافظ.
پایین توی ماشین نشستم دیدم موبلیلم زنگ زد شماره خانم دكتر بود گفت حالا چرا قهر كردی؟ گفتم امشب حوصله ندارم باشه فردا ادامه میدیم گفت باشه امشب درمان قطع حالا كجایی؟ گفتم پایین توی ماشین گفت صبر كن یه لحظه بعد قطع كرد از ماشین پیاده شدم رفتم جلوی در مجتمع دیدم خانم دكتر و شهرزاد دارن میان.شهرزاد اومد جلو گفت حالا با نسترن جون لج میكنی به من چه با من كه میتونستی خداحافظی كنی گفتم از شما عذر میخوام.خانم دكتر گفت ارا جان درمان تعطیل از فردا شروع میكنیم حالا حوصله داری امشب شام بریم بیرون؟ گفتم بابابت چی؟ گفت شهرزاد تقریبا سلامتی شو بدست آورده شام مهمون شهرزاد بعد شهرزاد خندید گفت با من لج نكنیا! لبخندی زدم گفتم این چه حرفیه ولی خودتون برین بهتره شهرزاد گفت ای بابا اذیت كنی میگم نسترن جون آمپولت بزنه! گفتم چرا اون؟ تا دلت بخواد خودم به خودم زدم! خانم دكتر گفت خودت به خودت میزنی؟ گفتم آره خندید گفت همه چیزت عجیب غریبه! حالا ناز نكن لج بازی هم نكن بیا بریم مكثی كردم گفتم باشه بریم. شهرزاد این دفعه با یه مرسدس بنز E 200 اومده بود خندید گفت اینم سدان! لبخندی زدم گفتم همون اسپرت بیشتر بهت میومد اخمی كرد گفت من سدان دوست دارم! (تو دلم گفتم به تخمم من چیكار كنم؟ نمودی ما رو) گفتم ولی اسپرت خیلی بیشتر به استایل شما میخوره بازم خود دانی! شهرزاد و خانم دكتر با هم رفتن من هم با ماشین خودم پشت سرشون.
رستوران البرز شام خوردیم بعد از شام خانم دكتر به شهرزاد گفت عزیزم حالا كه خوب شدی برنامت چیه؟ شهرزاد گفت هنوز كه خوب خوب نشدم ولی شاید برم پیش مامانم مونیخ نگاهی به شهرزاد كردم چشمام رو تنگ كردم گفتم چند سالته؟ زیاد نباید سنی داشته باشی؟ گفت 19 سال سری تكون دادم گفتم بهت بیشتر میاد فكر میكردم 21 باشی! گفت حرفشم نزن 19 سالم بیشتر نیست بعد گفتم دوست پسر داری؟ نیش خندی زد گفت نه! حالم از همشون بهم میخوره.یه پسر لعنتی منو دیوونه كرد حالا كه دارم خوب میشم دیگه نمیخوام یك لحظه هم به این چیزا فكر كنم زدم زیر خنده گفت به چی میخندی؟ گفتم هیچی یاد یه موضوعی افتادم با همون اخم و چهره سردش نگاهی كرد گفت به دروغ گفتن عادت داری نه؟ بی تفاوت گفتم خب آره! گاهی لازمه خندید گفت مسخرست! حالا به كجای حرف من خندیدی؟ گفتم هیچ جا فقط یه لحظه گفتم من اینجوری تو هم اونجوری اگه یه روز بهم میخوردیم دوست میشدیم چی میشد! خانم دكتر خندید گفت هیچی كار من سخت تر میشد شهرزاد مكثی كرد گفت از پس من نمیومدی تو كه چیزیت نیست فقط افكارت خرابه ولی من روحم تازه خوب شده! گفتم احتمالا! خانم دكتر گفت تو دوست دختر داری؟ زدم زیر خنده گفتم مسخره بود حرفت خیلی مسخره بود! اخمی كرد گفت البته كی تو رو تحمل میكنه؟ خندیدم گفتم كی منو تحمل میكنه؟ هیچكس چون من همه رو با درد هاشون تحمل كردم و اینجوری شدم.اخمام بیشتر از همیشه تو هم بود یه سیگار روشن كردم شهرزاد با دستش تابلوی میز رو نشون داد گفت این میز No Smoking داره سیگار نكش لبخند ملیحی زدم با دستم زدم تابلوی No Smoking به پشت افتاد گفتم دیگه نیست نه؟ خانم دكتر گفت دیوونه! شهرزاد زد زیر خنده گفت آخرشی! بعد اونم یه سیگار روشن كرد بهم خیره شده بودیم و با اخم همدیگه رو نگاه میكردیم خانم دكتر ساكت ما رو نگاه میكرد از زیر میز با پا زدم تو ساق پای شهرزاد گفت آی دستش رو گذاشت روی پاش خندیدم گفتم تو باختی! آدم از هر جایی ممكنه ضربه بخوره....
اون شب از شهرزاد و خانم دكتر خداحافظی كردم رفتم خونه.روی مبل راحتی لم داده بودم احساس عجیبی داشتم. به خودم گفتم ارا مواظب باش دارم احساس میكنم بازم خطر دو رو برمه میدونی كه زندگی تو پر بوده ازین اتفاقا كه همشون هم ناخواسته بوده.دستام رو گذاشتم روی صورتم گفتم لعنت به این زندگی خودمم نمیفهمم.
فردا ظهرش برای ساعت 2 با خانم دكتر قرار داشتم رفتم و نشستیم كلی صحبت كردیم و بقول خودش درمان شروع شد 10 روز همینطوری گذشت من چیز خاصی نمیفهمیدم ولی خانم دكتر میگفت پیشرفتت خوب بوده خیلی زود درمان میشی. ظهر ساعت 4 توی اتاق خانم دكتر نشسته بودم كارمون تموم شده بود. به خانم دكتر گفتم شوهر داری؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی همینجوری آخه حلقه ای دستت ندیدم گفت 1 سال پیش جدا شدیم خندیدم گفتم یكی باید خو تو رو درمان كنه! گفت آره خودمم دارم از داخل پوك میشم سرش پایین بود توی موهاش دستی كشید گفت چقدر خسته ام خوابم میاد گفتم بهتره بریم شما هم برو خونه استراحت كن تا فردا گفت باشه. پاشد رفت كنار پنجره گفت تو كه دوست دختر نداری با سكس چی كار میكنی؟ هرزه؟ بار میری؟ خندیدم گفتم از بار بدم میاد تاحالا یكبارم با یه هرزه نخوابیدم چون حالم بهم میخوره یكی واسه یه مشت اسكناس خودش رو بزاره در اختیارم.نگاهی كرد گفت خیلی خوبه پس به اصول اخلاقی مقید هم هستی گفتم همیشه تو همه چیز.دوباره به بیرون نگاه كرد من گفتم شما چی؟ بدون شوهر چیكار میكنی؟ خندید گفت چقدر تو پر رویی بعد دوباره خیره شد به بیرون گفتم از نظر من بی تعارف بودن پر رویی نیست بعضی ها مثل شما چرا این استدلال رو دارن كه من پر رو ام نمیدونم.گفت من با خودم كنار میام البته چند بار هم سكس با كسی دیگه رو داشتم ولی اصلا بهم خوش نگذشت خودمم دوست ندارم واسه همین با خودم كنار میام (منظورش خود ارضائی بود). مكثی كردم گفتم خوبه استدلال جالبیه! گفت حالا با سكس من چیكار داری؟ گفتم شما چیكار داشتی پرسیدی؟ خندید گفت من دكترم خندیدم گفتم خوب منم مریضم! یه نیگاه خریدارانه بهش كردم گفت باز شروع كردی؟ مگه قرار نبود جلوی هم هیز بازی در نیاریم؟ گفتم خب پیش میاد! خندید گفت مواظب باش چیزای دیگه پیش نیاد گفتم نمیاد.پاشدم گفتم خیلی خوش گذشت من میرم اومد نزدیكم گفت نارحت شدی؟ گفتم نه واسه چی نارحت. دستش رو گذاشت روی شونم یكمی نگام كرد گفت اگه دلت خوشه به من خریدارانه نگاه كنی و هیز بازی در بیاری با اینكار جبران حرفام یا بقوله خودت اراجیف من میشه كه برای درمان تو میگم راحت باش انقدر نگاه كن تا خسته شی واسم مهم نیست مهم اینكه من قول دادم درمانت كنم.دستش رو از شونم برداشتم خندیدم گفتنم نخیر اگه حرفای شما خیلی آزارم میداد میرفتم دیگه نمیومدم ولی حرفای شما با تمام مسخره گیش از فكرهای سمی من بهتره! رفت كنار پنجره گفت بشین نشستم گفت نظرت در مورد من چیه؟ با پر رویی گفتم جذاب و گیرا با اندام عالی خندید گفت منظورم اون نبود منظورم شخصیتم بود ولی جناب عالی مثل اینكه جز به چهره و اندام مخاطب چیز دیگه ای نمیبینی! خندیدم گفتم نه اینجوریم نیست ببخشید حواسم نبود.اومد سمتم گفت به شهوت علاقه داری نه؟ گفتم خیلی زیاد ولی از شهوت رانی بدم میاد شما چی؟ گفت زیاده روی نكن گفتم عذر میخوام پا شدم برم گفت صبر كن منم برسون ماشین نیاوردم.


اونروز خانم دكتر رو روسوندم شب قرار شد برم مطب برای ادامه درمان.شب ساعت 8 رفتم منشی گفت مریض داره از سالن مطب اومدم نشستم توی سالن مجتمع یكی گفت فندك سرم رو آوردم بالا شهرزاد بود خندید گفت گفتم فندك به چی نگاه میكنی؟ خندیدم گفتم عذر میخوام جا خوردم 10 11 روزی بود ندیده بودمت فندكم رو بهش دادم یه سیگار روشن كرد نشست رو به روم تازه گفت سلام! گفتم سلام چطوری؟ گفت مثل اینكه تو بهتری خندیدم گفتم نه بابا یه سیگار روشن كردم گفتم خوب تعریف كن اینورا اومدی؟ گفت اومدم با نسترن جون كار داشتم تو چی؟ مكثی كردم گفتم خب منم اومدم برای ادامه درمان مسخره نسترن جون شما خندید گفت همه چیز رو به مسخره میبینی! گفتم آره اصولا همینه.همون موقع یه پسر نسبتا شیك اومد كنارم گفت ببخشید نگاش كردم گفتم جانم؟ گفت میشه من جای شما بشینم؟ به شهرزاد نگاه كردم دیدم ریخته بهم با تعجب نگاه میكنه فهمیدم با اون كار داره سریع پاشدم گفتم خواهش میكنم میتونین راحت باشین شهرزاد یجوری نگام كرد منم رفتم پایین تر سالن رو یه مبل دیگه نشستم به سیگارم ادامه دادم.5 دقیقه بعد شهرزاد با صدای بلند گفت برو گم شو خستم كردی یه نگاهی كردم محلی ندادم گفتم به من چه دوست خودشه بزنن همدیگه رو بكشن.سیگارم داشت تموم میشد پسره گفت شهرزاد با من ور نرو شهرزاد داد زد چه غلطی میخوایی بكنی؟ برو گمشو بین منو تو همه چیز تموم شده سر 19 سالگی دیوونم كردی بس نبود؟ دیدم اوضاع داره خراب میشه پا شدم همون موقع پسره و شهرزاد هم پاشدن شهرزاد گفت ببین به اندازه كافی حقم رو گذاشتی كف دستم حالا طلب كارم هستی؟ پسره خندید گفت نزار داد بزنم به همه بگم چه مرگته زد زیر خنده! شهرزاد بغض كرده بود میلرزید رفتم جلو از 4.5 متری زدم ته سیگارم چرخید خورد به پسره پرید عقب گفت دیوونه زدم زیر خنده شهرزاد میلرزید با تردید نگام میكرد پسره اومد جلو گفت بحث خصوصیه شما دخالت نكن شهرزاد گفت خفه شو من و تو هیچ حرف خصوصی نداریم پسره خندید گفت تو خفه روانی دهنم رو وا كنی به همه میگم چه مرگته شهرزاد لرزشش بیشتر شده بود داشت گریه میافتاد گفت گم شو لعنتی پسره میخواست بره سمت شهرزاد سریع دستش رو گرفتم برگشت نگام كرد گفت برو گم شو بی شرف حرفش تموم نشده زدم تو گوشش پرت شد عقب افتاد زمین خنده عصبی كردم گفتم اگه مردی یه بار دیگه بگو دهنش پره خون شده بود از لباش میچكید بیرون فقط نگاه میكرد همون موقع مامور Security مجتمع اومد(مامور حفاظتی امنیتی مجتمع) شهرزاد سریع (به انگلیسی) گفت این آقا مزاحم من شده میخواست بهم حمله كنه دوست من جلوشو گرفت خواهش میكنم بندازینش بیرون Security از من هم پرسید تایید كردم رفت پسره رو بلند كرد گفت شما نظم مجتمع رو بهم زدید لطفا از ساختمون برید بیرون پسره هم یه نگاهی به شهرزاد كرد بعد به من نگاه كرد گفت روانی! خندیدم گفتم دفعه بعد ببینمت گردنت رو میشكنم بشم روانی به توان 2 حالا خوش اومدی رفت سمت در خروجی.شهرزاد یه نگاهی بهم كرد گفت مرسی ببخشید نمیخواستم اینجوری شه به تو هم بی احترامی شد گفتم یه فحش داد 10 برابرش رو زدم رفت چیزی نشد نشستم روی مبل اونم دوباره نشست جلوم یه آهی كشید رفت حرف بزنه گفتم ادامه نده خودم میدونم میخوایی بگی خیانت - مستی - رفیق بازی - هرزه بازی درسته؟ با تعجب گفت تو از كجا میدونی یكمی نگاش كردم گفتم راه نرفته ندارم.یكم بعد دیدم حالش واقعا گرفته شده با اینكه خودم بی حوصله بودم گفتم تازه 8.30 شده خانم دكتر 9.30 خلاص میشه بریم بیرون مجتمع هوا بخوریم رفتیم بیرون با تمام بی حوصله گیم با اینكه برام مثل زجر بود بازم شروع كردم به شوخی كردن انقدر خندونمش كه خسته شد نشت روی صندلی توی محوطه حیاط مجتمع گفت وای خسته شدم از بس خندیدم منم نشستم كنارش گفت مرسی حالم خیلی بهتر شده لبخندی زدم گفتم خواهش. یهو نمیدونم چرا شدیدا رفت تو فكر احساس كردم بغض داره رفتم چند قدم اونور تر یه سیگار روشن كردم بهش خیره شدم تمام خوشگلیش یه طرف اخم نازش یه طرف دیگه بود بعد پشتم رو كردم بهش كه راحت باشه احساس میكردم داره یواش گریه میكنه ولی صداش رو میخورد و نمیخواست من متوجه شم اعصاب خودم ریخته بود بهم یه آهی كشیدم با ولع به سیگارم ادامه دادم صدای گریش یكمی بلند تر شده بود دلم بیشتر از همیشه گرفت برگشتم سمتش دیدم چشای خوشگل و نازش خیسه با دستاش اشك ها رو پاك میكنه رفتم سمتش كنارش واسادم آروم گفتم حیف این اشكای ناز و خوشگل نیست؟ گفت نه نیست گفتم حق داری منم تا بخوایی اشك ریختم با گریه گفت هركس مشكلات حل نشدنی واسه خودش داره با سر تایید كردم گفتم پس تا میتونی گریه كن اونم از ته دل گریه میكرد یاد خودم افتادم چند قطره اشك از گونه هام چكید اومدم برم گفت ارا پشتم بهش بود گفتم بله گفت قلبت مثل آینست خندیدم گفتم ولی خیلی وقته 1 كیلو روش خاك نشسته پاشد اومد پشت سرم همچنان گریه میكرد برگشتم سمتش بغلش كردم سرش رو گذاشت روی سینم هق هق گریش دل هر آدمی رو میسوزوند ولی تمام فكرم این بود كه شهرزاد از چی ترسیده یا بخاطر چه اتفاقی اینطوری گریه میكنه؟ احساس میكردم یه جای قضیه میلنگید من از یه چیزی بیخبر بودم....
به ساعت نگاه كردم 9.20 رو نشون میداد انقدر كه اشك ریخته بود بیحال شده بود منم نشونده بودمش روی صندلی محوطه سرش روی سینم بود بیحال خوابیده بود.آروم تكونش دادم چشاش رو وا كرد گفتم خوش خواب پاشو دیر شد خانم دكتر منتظره خنده روی لباش نشست آروم گفت سرم رو میزام روی سینت احساس امنیت و راحتی خاصی دارم كه هیچ جا ندارم بلند خندیدم گفت چیه؟ گفتم هیچی قبلا هم چند نفر این حرف رو زده بودن ولی عاقبت خوبی نداشتن! گفت كی داره؟ گفتم هیچكس دنیا به هیچكس رحم نمیكنه بعد پاشد منم پاشدم دستم رو گرفت سریع كشیدم كنار گفتم چیه خوشت اومده ها؟ خندید گفت بزار دستت رو بگیرم یه احساس عجیبی دارم گفتم فقط همین یه بار گفت باشه دستم رو گرفت حركت كردیم سمت مجتمع.در زدیم رفتیم تو خانم دكتر ما رو دید تعجب كرد گفت شما چرا با همین؟ خندیدم گفتم دم درست كردی واسه ما دیگه شهرزاد زد تو سرم گفت تو دم من شدی بعد رفت خانم دكتر رو بوسید هرچی شده بود رو براش تعریف كرد.خانم دكتر بهم نگاهی كرد گفت پس غیرت هم داری؟ گفتم ای همچین یكمی برام مونده خندید گفت مرسی.اونشب 3تایی كلی صحبت میكردیم احساس میكردم شهرزاد یجورایی زیادی بهم نزدیك شده بود و از همین میترسیدم.شب هم خیلی با خودم فكر كردم احساس وحشت همیشگی منو گرفته بود.
ساعت 12 ظهر موبایلم زنگ خورد شماره رو نمیشناختم برداشتم گفتم بله؟
- سلام چطوری؟
سلام ممنون شما؟
- شهرزادم
(جا خوردم) احوالت؟ چه خبر؟
- مرسی سلامتی شمارت رو از نسترن جون گرفتم
آهان. باز مزاحمت شدن؟
- (خندید) نه بابا زنگ زدم بگم نهار كجایی؟
هیچ جا
- باشه پس ساعت 1 رستوران آبشار منتظرتم
(موندم چی بگم) باشه خودم رو میرسونم
ساعت 1 رفتم دیدم نشسته پشت میز تا منو دید اخمای نازش وا شد خندید گفت سلام گفتم سلام نشستم گفت چیه؟ چرا اینجوریه قیافت؟ گفتم هیچی جا خوردم چیزی شده؟ گفت مگه واسه نهار دعوت كردن دلیل خاصی میخواد یا باید چیزی بشه؟ گفتم خب نه اما غافلگیر شدم اخمی كرد گفت چرا؟ مگه چیه؟ گفتم خب ببین من همچین انتظاری رو نداشتم نمیدونم چی بگم گفت یعنی باید واسه دعوت كردن تو وقت قبلی گرفت كه جا نخوری؟ گفتم نه بحث اینا نیست فقط من یجوری یه احساسی دارم گفت چیه؟ گفتم نمیشه گفت شایدم اشتباه باشه پاشد گفت یه جور دیگه در مورد تو فكر میكردم كیفش رو گرفت رفت.زدم روی میز گفتم لعنتی پاشدم رفتم سمت ماشینم حركت كردم سمت مطب خانم دكتر. توی راه كلی با خودم كلنجار رفتم آخه چرا اینكارو كردم؟ دختر بیچاره شاید میخواست جبران دیشب رو بكنه اصلا تو نكبت از كجا میدونی هدف دیگه ای داشت؟ زدم روی فرمون گفتم خر خودتی و عمت مگه من بچم؟ تنم پر خراشه خودم ختم روزگارم اگه هدف خاصی نداشت اینجوری ناگهانی دعوتت نمیكرد در ضمن از نگاهش همه چیز رو خوندم مثل اینكه مغز من توی این راهها بگا رفته باز تو داری منو خر میكنی... خلاصه انقدر با خودم حرف زم رسیدم مطب خانم دكتر مثل گاو سرم رو انداختم پایین در نزده رفتم تو داشت خط چشمش رو درست میكرد یهو پرید گفت ارا اینجا در داره خودم رو انداختم روی مبل لم دادم یه سیگار روشن كردم گفت چته؟ چرا اینجوری شدی؟ سرم رو گرفتم توی دستام سیگار میكشیدم گفتم احساس خطر میكنم مكثی كرد گفت نمیخواستم شمارت رو بدم ولی نخواستم بیشتر تحریك شه بهش دادم گفتم تو نمیدادی بالاخره گیر میاورد مسئله چیز دیگست من احساس خطر میكنم نمیخوام به ارتباط دیگه شروع شه پشتش هم یه درسر تازه.یه آهی كشید گفت گاهی وقتها اتفاقها خودشون میافتن از دست ما خارج ان گفتم خب گناه من چیه؟ بابا به اینجام رسیده اگه یه بازیه جدید شروع شه پشتش هم یه دردسر دیگه چیكار كنم؟ رفت پشت پنجره اتاقش خیره شد به بیرون گفت شروع بازی دست خودته ولی آخرش مطمئن باش دردسر داری.خندیدم گفتم تف به این زندگی كارم به جایی رسیده كه آخر كارم واسه همه قابل پیش بینیه! به بیرون خیره بود گفت میل خودته بازی رو شروع كنی درسر هم میاد نكنی هم نمیاد گفتم ای لعنت به من تو چی رو از من مخفی میكنی؟ داستان چیه؟ گفت هیچی نمیتونم بهت بگم فقط اگه میخوایی دردسر نیافتی بازی رو شروع نكن ولی اگه میخوایی خدا ازت راضی باشه دل یه دختر كه تازه از بیماری روحی آزاد شده رو نشكونی به زندگی امیدوارش كنی بازی رو شروع كن هرچند كه آخرش واسم روشنه. پاشدم رفتم كنارش گفتم به من بگو داستان چیه؟ من بچه نیستم موضوع فقط یه دختر 19 ساله كه بیماری روحی داشته حالا خوب شده نیست بیشتر ازین حرفاست.بهم نگاهی كرد گفت آره درسته از تو هیچی رو نمیشه پنهان كرد چون همه سردی گرمی زندگی رو چشیدی ولی بازم نمیتونم بگم.اگه احساس میكنی تو دلت نشسته برو سمتش گفتم ببین یه دختره 19 ساله با اون چهره و اندام خاص و بینظیر كه یه لامبورگینی گالاردو زیر پاشه رو همه دوست دارن اصلا واسش جون میدن. ولی واسه من دیگه مهم نیست اگه خود پاریس هیلتون هم باشه بازم واسم مهم نیست چون خسته شدم فهمیدی؟ خسته شدم به اینجام رسیده دیگه دردسر نمیخوام اون مریض مسخرت مال خودت لازم نیست از من خوشش بیاد توی این شهر بزرگ از من بهتر هم پیدا میشه درضمت تو خودت بیشتر مریضی دردسر تو هم بیشتر از همه بوده از چاله در اومدم افتادم توی چاه.رفتم سمت در گفت ارا؟ پشتم بهش بود گفتم هان؟ گفت اشتباه نكن اون دختر با هیچ كس جز من ارتباط نداره به خاطر یه سری مسائلی منم محرم رازهاش هستم تو هم اولین كسی هستی كه توی این 1 سال باهاش ارتباط برقرار كردی نمیدونم توی تو چی دید كه بعد از من دومین آدمی شدی كه قبولش داره نزار بشكنه یه روز همه چیز رو میفهمی چنگ زدم توی مو هام گفتم لعنت به تو لعنت به من لعنت به تمام این زندگی بغض گلوم رو گرفته بود برگشتم نشستم روی مبل یه سیگار روشن كردم اشكام دونه دونه میچكید با پشت دستم پاكشون كردم فقط به زمین خیره شده بودم آروم گفت ارا خدا تو رو سر راه این دختر قرار داده كه این آخر عمر غم دنیا از دلش بره برق از چشام پرید رفتم جلوش گفتم چی میگی؟ اشكاش رو پاك كرد گفت ارا شهرزاد سرطان خون داره سیگار از دستم افتاد همونجا وسط اتاق دستام رو گذاشتم روی سرم نشتم روی زمین (شك عصبی همیشگیم اومد سراغم) دنیا دور سرم میچرخید روی تنم عرق سرد نشسته بود داد زدم خدایا تمومش كن...


تمام تنم میلرزید همونجوری روی زمین خشكم زده بود خانم دكتر اومد روی سرم ارا حالت خوبه؟ ولی من فقط میلرزیدم نمیدونم چرا شوك عصبیم بیشتر از همیشه طول كشیده بود خانم دكتر سریع دوید یه لیوان آب آورد نصفش رو ریخت روی سرم بقیش هم بزور داد دهنم.یكم بعد حالم بهتر شده بود حد اقل تكون میتونستم بخورم روی زمین دراز كشیدم دستام رو گذاشتم روی صورتم خانم دكتر گریه میكرد گفتم تو میدونی چرا؟ چیزی نگفت پاشدم لیوانی كه كنارم روی زمین بود برداشتم بهش نگاه كردم گفتم تو چی؟ تو میدونی چرا من؟ محكم لیوان رو كوبیدم به دیوار خورد شد خانم دكتر دستاش روی صورتش بود بلند تر گریه میكرد تكیه دادم به دیوار نشستم چنگ زدم توی موهام گفتم بخند روزگار بخند كه فعلا سوجه بهتر از من گیر نیاوردی هر بامبولی تو آستینت بود سرم در آوردی پس بخند هر بلایی خواستی سرم آوردی این چند سال اخیر حق داری بخندی روزگار پاشدم رفتم سمت میز یه سیگار روشن كردم نشستم روی مبل تمام تنم عرق سرد داشت دكمه های پیرهنم رو باز كردم احساس خفگی داشتم سیگارم به وسطاش رسیده بود به زمین خیره شده بودم چند تا قطره اشك روی گونه هام بود گفتم چقدر مونده؟ گفت چی؟ گفتم چقدر مونده به زندگیش؟ گفت 2 سال خیلی بشه 3 سال خنده عصبی كردم رفتم پنجره اتاق خانم دكتر رو باز كردم گفتم راههای بهتری هم هست گفت چی میگی؟ گفتم ببین اگه دنیا میخواد زجر كشم كنه چرا خودم رو راحت نكنم؟ قسم میخورم همین الان حاضرم خودم رو بندازم پایین این زندگی تموم شه با گریه گفت ارا خریت نكن زدم زیر خنده گفتم من احمقم یا تو؟ فكر كردی من كیم؟ یه تیكه آهن؟ آره؟ یه كام از سیگارم گرفتم داد زدم اون دختر خیلی دووم بیاره 1 ساله دیگست بعد باید شیمی درمانی كنه تمام بدنش تجزیه میشه هر روز آب میره تو دوست داری یكی رو بغل كنم ببینم جلوی چشام آب میشه؟ زدم تو سرم گفتم من بدبخت همینجوریش مشكل روانی دارم اگه نداشتم اینجا نبودم حالا میخوایی با این كار مرگ تدریجی بگیرم؟ همین الان خودم رو میكشم خیال این زندگی راحت شه داد زد ارا گوش كن من چی میگم نشستم زیر پنجره گریه میكردم گفت ارا دوست داشتن به زور نیست همین الان برو پشت سرت هم نگاه نكن گریه هام بلند تر شده بود مشت زدم به دیوار گفتم خیلی احمقی اگه من میخواستم برای یه آدم بیمار گریه كنم میرفتم بیمارستان تا ابد گریه میكردم پس بدون تو دلم دوسش دارم كه اینجا نشستم زار میزنم خانم دكتر نشست روی صندلیش دستاش رو گذاشت روی صورتش گفت میدونم ازش خوشت اومده ولی اون خیلی بیشتر بهت علاقه مند شده مشكل اینكه بقول خودت تن تو پر از زخمه عادت داری خیلی راحت میتونی چشات رو ببندی و بری ولی اون كه نمیتونه. دستام رو گذاشتم روی صورتم گریه میكردم گفتم میگی چیكار كنم؟ چون اون بهم علاقه مند شده و منم ازش خوشم میاد بشینم آب شدنش رو ببینم؟ گفت تو فقط چند ماه باهاش باش بعد راضیش میكنیم بره مونیخ پیش مادرش پاشدم داد زدم پس من چی؟ اون در نهایت میره ولی این بازی 2 طرف داره یكیشم من بدبختم.گفت ارا میدونم چی میگی به خدا دركت میكنم ولی اون با دل شاد میره تو فوقش یه درد به این همه دردت اضافه میشه فكر كن یه درد دیگه كنار این همه داشتی خندیدم گفتم چه استدلال قشنگی گفت ارا من دیگه حرفی ندارم همین الان فكرهات رو بكن اگه ازش خوشت اومده احساس میكنی دوسش داری به خاطر رضای خدا هم كه شده دلش رو نشكن بزار آخر عمری دلش شاد باشه اگرم بقول خودت سنگ تر ازین حرفایی برو دیگه هم برنگرد بعد سرش رو گذاشت روی میزش آروم گریه میكرد.
روی مبل جلوی میز خانم دكتر نشسته بودم یه سیگار روشن كردم 20 دقیقه بود داشتم فكر میكردم بالای 10 تا سیگار كشیده بودم تنم لرزش خفیف داشت به خودم گفتم یادته همیشه میگفتی خدا همه چیز رو باهم نمیده؟ به خودت نگاه كن همه چیز داری ولی آرامش نداری چیزایی كه همه آدما حسرت میخورن 1 دونش رو داشته باشن تو همه رو باهم داری ولی حتی 1 ذره از آرامش دیگران رو نداری ولی بازم خدا دوست داشته تو از خوبهاشی چون خدا همه چیز بهت داد آرامش رو ازت گرفت ولی به خودت نگاه كن سلامتی داری یه بدن داری كه بارها قهرمان مسابقات بدنسازی شده فكر كردی كمه؟ یه سر برو بیمارستانها رو ببین پر شده از آدمای نا امید كه دیگه سلامتی ندارن پس تو بازم خوبی.اون دختر رو ببین خیلی زنده باشه 2 سال 3سال اونم به بدبختی و شیمی درمانی. تو راحت میتونی چشمات رو ببندی و بری چون عادت داری به ترك شدن رو تنت پر از رخم زندگیه ولی اون دختر توی زندگیش چی دیده؟ با اینكه میدونه خیلی زود میمیره بازم یه احمق مثل تو رو دوست داره پس دلش رو نشكن یه مدت باهاش باش بزار از زندگیش لذت ببره بعدم با خانم دكتر راضیش میكنیم بره مونیخ.
یه سیگار دیگه روشن كردم دوباره به خودم گفتم پس من چی؟ بهرحال منم ته دلم دوسش دارم چطوری میتونم شاهد آب شدنش باشم یا اینكه بفرستمش با دستم خودم بره مونیخ سفری كه هرگز نمیگرده؟ رفتن اون یه طرف بدبختی های من یه طرف دیگه زدم توی سرم بلند گفتم خدایا چیكار كنم؟ خانم دكتر آروم گفت حرف آخرت رو بزن بعد سرم رو انداختم پایین یه كام از سیگارم گرفتم به خانم دكتر گفتم ببین من فكرهام رو كردم راستش من یه جورایی ازش خوشم اومده احساس میكنم ته دلم دوسش دارم ولی خیلی راحت میتونم چشمام رو ببندم برم چون این بازیها واسه عادی شده اما اینكارو نمیكنم اون منو دوست داره منم یجورایی دوسش دارم پس مثل مرد چشمام رو وا میكنم تا آخرش هم هستم شما هم قول میدی باهم راضیش كنیم چند وقته دیگه بره مونیخ پیش مادرش چون من نمیتونم شاهد آب شدنش باشم در ضمن اینم بگم اون میره یه روز هم میمیره خلاص ولی من میمونم به خودم میگم این همه بد آوردی و درد تو دلته اینم روش مثل همیشه میسوزم. خانم دكتر لبخندی زد گفت امیدوارم یه روز جواب همه درد ها رو با یه آرامش همیشگی بگیری خندیدم گفتم آرامش! چه حرف مسخره ای چیزی كه هرگز نداشتم.
لم دادم روی مبل موبایلم رو برداشتم زنگ زدم به شهرزاد گوشی رو برنداشت 3 بار دیگه گرفتم بازم برنداشت اعصابم خورد شد گفتم شهرزاد رو بگیر جواب نمیده با شماره خودش زنگ زد جواب داد! سریع گوشی رو از دستش گرفتم گفتم سلام
- (مكثی كرد) سلام
شهرزاد زنگ زدم واسه ظهر عذر خواهی كنم صبح یكمی مشغله زیاد داشتم اعصابم خورد بود ببیخشید
- مهم نیست
شهرزاد باور كن قصد بدی نداشتم تعادلم بهم خورد معذرت میخوام
- گفتم مهم نیست پیش اومده چرا با شماره نسترن جون زنگ زدی؟
(خندیدم) خب شماره منو جواب ندادی
- ببخشید اعصابم خورد بود
خواهش. شب ساعت 9 رستوران دانیال منتظرتم
- با وقت قبلی بیام؟
ای بابا اذیت نكن دیگه گفتم ببخشید. منتظرتم
بعد تلفن رو قطع كردم تكیه دادم عقب دشت كشیدم توی موهام گفتم بازی شروع شد. خانم دكتر پاشد اومد كنارم نشست صورتم رو بوس كرد گفت دوسش داشته باش لیاقتش رو داره گفتم من ندارم من لیاقت احساس و دوست داشتن ندارم اگه داشتم این همه بدبختی هم نداشتم این همه درد تو دلم نبود سرش رو گذاشت روی شونم گفت تقدیر چیز عجیبیه بعضی ها هم مثل تو همیشه توی احساس و روابط عاطفی درگیر مشكلات همیشگی هستن امیدوارم یه روز كابوس هات تموم شه لبخندی زدم سرش رو كشیدم روی سینم احساس میكردم سرد شدم خیلی حالم بهتر بود سرش رو آورد بالا نگام كرد گفت بخند به زور خندیدم گفت همه چیزت مصنوعیه لبام رو گذاشتم روی لباش بعد دوباره سرش رو بردم عقب خندید گفت پر رو! لبخندی زدم دوباره كشیدمش جلو لباش رو بوسیدم خودش رو كشید عقب گفت بریم استراحت كنیم تو هم شب حواست باشه حسابی جبران كار امروزت رو بكن بعدم یجوری بكشش سمت خودت دوسش داشته باش ارا.خندیدم گفتم احساس میكنم بیشتر از همیشه دوسش دارم ایندفه خودش لباش رو گذاشت روی لبام دستاش رو سینم بود دستاش رو گرفتم بعد سرش رو برد عقب گفت شب بهت زنگ میزنم ببینم چیكار كردی.
غروب هوا داشت تاریك میشد روی تختم دراز كشیده بودم بعد پاشدم رفتم كنار شیشه های قدی اتاقم واسادم چراغ آسمون خراشها روشن شده بود چراغ خطر قرمز روی پشت بومشون هم همینطور پنجره رو وا كردم یه سیگار روشن كردم آهی كشیدم دیگه از فكرهای سمی خبری نبود چون هروقت وارد یه ماجرای عاطفی میشدم فكرم انقدر مشغول اون میشد كه دیگه یادم از همه چیز میرفت بی صبرانه منتظر قرار شب بودم...


ساعت 9 رفتم رستوران دانیال شهرزاد رو ندیدم دلم حوری ریخت پایین اگه نیاد چی؟ نشستم سر همون میزی كه با خدابیامرز سعید و ماندانا و آنا میشستیم بی اختیار چند قطره اشك از چشام چكید گفتم سعید كجایی ببینی چی به روزم اومده یاد آنا افتادم گفتم دلم برات تنگ شده اگه تو بودی هیچ وقت اینطوری نمیشد ولی قصه منو تو هم مثل بقیه قصه ها تموم شد... دستام روی سرم بود به میز خیره بودم یكی از پشت دستش رو گذاشت روی شونم از جا پریدم دیدم شهرزاده خندیدم گفتم جا خوردم بشین با همون اخم خوشگلش نشست جلوم گفتم دلم برات تنگ شده بود بابابت امروز بازم ببخشید لبخندی زد گفت خواهش حدس زدم خسته ای منم بد رفتار كردم ببخشید دستای خوشگلش رو گرفتم گفتم خواهش.موقع شام هیچ حرفی نزدیم ولی من دیگه من نبودم. مثل اینكه بهت یه تیكه یخ بزرگ بدن بگن ازش مراقبت كن ولی متاسفانه هركاری كنی بازم اون یخ به مرور آب میشه...
بعد از شام اومدیم بیرون رستوران توی خیابون شیخ زائد رود واساده بودیم دستام رو آوردم جلو گفتم بگیر گفت چی؟ گفتم مگه نگفتی دستم رو میگیری احساس امنیت و آرامش میكنی؟ خب افتخار بده دستای من رو بگیر خندید گفت مرسی دستام رو گرفت گفتم حوصله داری یكم پیاده بریم؟ خیلی وقته پیاده راه نرفتم خندید گفت ماشینامون اینجاست گفتم تنبل نشو یكم میریم باز برمیگریم ماشینامونم میگیریم خندید گفت هرچی تو بگی دستام رو محكم چسبیده بود با هم میرفتیم.10 دقیقه ای رفتیم تو راه فقط شوخی میكردم اون میخندید وفتی میخندید احساس میكردم تمام قشنگیه دنیا تو چشای مشكیشه بعد گفتم فرمان رو بچرخون برگردیم خندید گفت مرسی بغلم كرد سرش رو گذاشت روی شونم گفت ارا گفتم هوم؟ گفت هوم چیه بی ادب سرش رو بوس كردم گفتم هوم؟ گفت دوست دارم خندیدم گفتم چند تا؟ گفت نشمردم ولی خیلی زیاد تو چی؟ بازم خندیدم گفتم دوست دارم ولی فقط اندازه یه پشه زد تو سرم گفت بیخود میكنی بگو 1 دنیا گفتم خب 2 دنیا خوبه؟ خندید لبام رو بوس كرد گفت بسمه بیشتر پر رو میشم.برگشتیم پیش ماشینا رفتم سمت ماشینم گفتم شب بهت زنگ میزنم خندید گفت مزاحم یه خانم متشخص نشو خندیدم گفتم ببخشید غلط بكنم! در رو وا كردم بشینم یهو گفت راستی گفتم هوم؟ خندید اشاره كرد به ماشینش گفت بهم گفته بودی اسپرت بهم بیشتر میاد به زور بابام رو مجبور كردم ماشینش رو با ماشین من عوض كنه نگاه كردم دیدم لامبورگینی گالاردو مشكی رنگ پارك شده گفتم خیلی بهت میاد مخصوصا رنگش خندید گفت مرسی.
ساعت 10 بود زنگ زدم به خانم دكتر گفتم كجایی؟ گفت مطب تنهام دارم مقاله مینوسم گفتم باش اومدم. ساعت 10.30 بازم در نزده رفتم تو اتاق خانم دكتر ترسید پرید گفت ای بابا چرا در نمیزنی باز چی شده؟ خندیدم گفتم هیچی فرمودند دوست دارم تو چی؟ منم گفتم اندازه یه پشه! زد تو سرم گفت باید 1 دنیا دوسم داشته باشی منم گفتم 2 دنیا دوست دارم همین. خندید گفت خیلی خوشحال شدم گفتم هرچی میكشم از دست تو میكشم اصلا كاش پام میشكست روز اول نمیومدم اینجا این همه دكتر چرا تو! خندید گفت پر رو نشو دیگه لم دادم روی مبل گفتم پر رویی از خودتونه خانم دكتر! خندید اومد سمتم گفت تو منو كشتی با این خانم دكتر بگو نسترن جون خندیدم بلند گفتم وای چقدر سكسی نسترن جون! خندید گفت مرض همه چی رو یا مسخره میكنی به سكس ربط میدی بعد اومد به روی پام نشست صورتش طرف من بود گفتم وای چقدر تو پر رویی خندید گفت من كه نتونستم تو رو آدم كنم ولی تو خوب تونستی منم مثل خودت پر رو كنی! گفتم نگو بهت نمیاد همون موقع موبایلش زنگ خورد رفت پاشه دستش رو گرفتم گفتم ولش كن خندید سرم رو گرفت توی دستاش كشید سمت خودش لباش رو گذاشت روی لبام با قدرت میخورد خودش رو كشید عقب گفت خجالت نمیكشی به دكتر دوست دخترت تجاوز میكنی؟ گفتم نه خیلی هم لذت میبرم سرش رو كشیدم جلو لباش رو میخوردم دستاش روی سینم بود منم دستام رو بردم پشت كمرش با بند سوتینش از روی لباسش بازی میكردم خودش رو بهم فشار میداد یكمی میلرزید دستام رو آوردم جلو گذاشتم روی سینه هاش آروم میمالیدم اونم دستاش رو گذاشت روی دستم فشار میداد لباش رو برد عقب گفت چقدر داغی؟ خندیدم گفتم همیشه داغم دستم رو بردم زیر آستین بلندی كه تنش بود آروم دادمش بالا یه سوتین سفید زیرش داشت خندیدم گفتم وای سر شوهرت كلاه رفته! خندید زد روی دهنم گفت پر رو از سرشم زیاد بود خندیدم آستین بلند رو از تنش در آوردم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش یكمی دست كشیدم روش بعد دستم رو بردم پشتش بند سوتینش رو باز كردم درش آوردم چه سینه هایی داشت! سفید كشیده و مرتب بودن سر سینه هاش هم برجسته و قهوه ای كمرنگ بودن پوستش هم خیلی شفاف بود آروم لبام رو گذاشتم روی سینه هاش یكمی با لبام لمسشون كردم بعد یهو شروع كردم به خوردن سینه هاش دستش رو گذاشت روی سرم محكم فشار داد یكمی میلرزید یه آه ضعیف كشید منم سرعتم رو بیشتر كردم با صدای بلندتری نفس میكشید سرم رو برداشتم بردم زیر گلوش محكم با لبام لمسش میكردم فشار دستاش بیشتر شده بود سرم توی دستاش بود فشار میداد سرم رو بردم بالا لباش رو بوسیدم گفتم پاشو پاشد یهو یه صدایی اومد گفتم تیم بگا رفت یكی تو سالن مطب اومده سریع آستین بلندش رو برداشت تنش كرد یكی گفت نسترن جون اونجایی؟ صدای شهرزاد بود خشكم زد گفتم Fuck سریع سوتین خانم دكتر رو برداشتم رفتم سمت میز خانم دكتر زیر میز نشستم خانم دكتر خودش رو یكمی مرتب كرد گفت عزیزم اینجام شهرزاد اومد تو خندید گفت واس ترسیدم ساعت 11 شبه نرفتی؟ خانم دكتر خنده مصنوعی كرد گفت نه مقاله داشتم تو اینجا چیكار میكنی؟ گفت زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم خانم دكتر خندید گفت وای ببخشید موبایل روی Silent بود ولی مگه بچم نگران شی؟ خب بشین شهرزاد نشست روی مبل چكمه های سفیدش رو میدیدم! گفت ارا اینجا نیومد؟ خانم دكتر نشست كنارش خندید گفت نه بابا یه روز میاد 4 روز نمیاد مثلا میخواد درمان شه! شهرزاد گفت پس چرا ماشینش رو به روی مجتمع پاركه؟ فكر كردم اینجاست؟ خانم دكتر جا خورد گفت نه بابا اشتباه میكنی ماشین اون نیست شهرزاد گفت نه بابا ماشینه خودشه پلاكش همونه زدم تو سرم تو دلم گفتم بیا اینم عاقبت ماشین تابلو سوار شدن خانم دكتر خندید گفت پس حتما این دو رو براست نكنه رفته شیطونی پسره هیز! شهرزاد خندید گفت نگو غیرتی میشم ها خانم دكتر خندید گفت پس بالاخره باهم دوست شدین آره؟ شهرزاد خندید گفت ای همچین اونا حرف میزدن یعنی حرف كه نه كس شعر میگفتن من پاهام درد گرفته داشتم بگا میرفتم یهو شهرزاد گفت نسترن جون به نظرت ارا بفهمه چیكار میكنه؟ خشكم زد خانم دكتر گفت اگه بفهمه دیوونه میشه تو كه شرایط روحیش رو میدونی پس صداش رو در نمیاریم شهرزاد گفت آخرش چی؟ خانم دكتر گفت بالاخره یه روز میفهمه ولی انقدر دوست داره كه تا آخرش باهات باشه پای همه چیز بمونه شهرزاد با بغض گفت نسترن جون من میترسم اگه ارا بفهمه دیوونه میشه من فكرشم نمیتونم بكنم خانم دكتر مكثی كرد گفت عزیزم خب نمیزاریم بفهمه هرموقع حالت بد شد یه بهونه میگیریم میری مونیخ پیش مامان درمون میكنی باز میایی خوبه؟ اشك از چشام میریخت پایین ولی صدای نفسم هم در نمیومد فقط بی صدا اشك میریختم شهرزاد خندید گفت آره شك میكنه نارحت هم میشه ولی راه خوبیه خدا كنه یه روز سالم شم بتونم براش جبران كنم منم فقط اشك میریختم دیگه طاقتم تموم شده بود تو دلم به عالم و آدم فحش میدادم خانم دكتر خندید گفت نگران نباش همه چیز درست میشه به خدا امید داشته باش حالا پاشو برو منم مقالم رو تموم كنم برم شهرزاد خندید گفت الهی قربونت برم صدای بوس اومد گفت میرم ببینم اگه پیداش نكردم میرم خداحافظ صدای بسته شدن در اومد آروم از پشت میز اومدم بیرون خانم دكتر از پنجره بیرون رو نگاه میكردم اشكام رو پاك كردم افتادم روی مبل خانم دكتر گفت داره كنار ماشینت دنبالت میگرده یه آهی كشیدم گفتم شانس آوردیم نفهمید اینجام دستام رو نگاه كردم سوتین خانم دكتر تو دستم بود خانم دكتر خندید گفت اون چیه دستت بی تربیت رفتم سمتش گفتم امانت مردم خندید اومد تو بغلم گفت امانتی رو بده میخوام برم خندیدم گفتم امانتی رو نمیدیم تا عوضش رو بگیریم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش لبام رو گذاشتم روی لباش...


با آرامش خاصی لباش رو میخوردم و سینه هاش رو لمس میكردم محكم منو بغل كرده بود آستین بلندش رو در آوردم سینه هاش رو بوسیدم دكمه شلوار جینش رو باز كردم دستم رو گذاشتم وسط پاش لباش رو میخوردم یه دستم پشت كمرش بود اون دستم هم وسط پاش بود آروم از روی شرتش كسش رو میمالیدم خودش رو به سمتم هل میداد تند نفس میزد لباش رو برداشت آروم شلوارش رو دادم پایین تا روی زانوهاش شرت سفید پاش بود دستام رو گذاشتم وسط پاش تند تر میمالیدم سرش روی شونم بود آروم ناله میكرد دستم رو بردم پشت باسنش یكمی با پشتش بازی كردم بردمش عقب سمت میزش تكیه داد به میزش یكمی مایل شد به جلو منم خم شدم شرتش رو با دست دادم كنار وسط پاهاش رو بوس كردم پاهاش رو جمع كرد یه نفس عمیق كشید گفت 8 ماه بیشتره سكس نداشتم دارم دیوونه میشم راستم میگفت چون تمام تنش میلرزید زبونم رو كشیدم روی كسش بیشتر تكون خورد دوباره همون كار رو كردم اینبار با سرعت بیشتر تكرار میكردم دیدم شدید میلرزه فهمیدم داره ارضا میشه سرم رو آوردم بالا انگشتم رو گذاشتم رو چوچولش آروم میمالیدم دستاش رو گذاشت روی شونم چنگ زد با قدرت ارضا شد آبش خیلی اومد تمام وسط پاهاش خیس شده بود آروم سر میخورد روی رون هاش گفتم حق داری! شل شد با دستاش به شونه هام رو چسبیده بود به میز پشت سرش تكیه داشت چند لحظه بعد چشاش رو وا كرد آروم گفت مرسی 8 ماه كسی ارضام نكرده بود.پاشدم لبام رو گذاشتم روی لباش یكم لباش رو خوردم سینه هاش رو بوسیدم حولم داد عقب گفت بشین روی صندلی منم نشستم روی صندلی خانم دكتر دكمه های پیرهنم رو باز میكردم اونم كمربند و شلوارم رو باز كرد لباسام رو در آوردم اون هم شلور جینش رو در آورد بعدم شرتش نشست جلوم از روی شورت یكمی كیرم رو بوسید بعد با زبونش ران پاهام رو لیس میزد سرعت و دقت خاصی داشت مشخص بود خیلی تجربش زیاده بعد از روی شرتم كیرم رو میخورد اخمام مثل همیشه تو هم بود گفت پاها بالا منم همینكارو كردم شرتم رو در آورد یكمی با دستش با كیرم بازی كرد زبونش رو روی نافم كشید رفت پایین زیر كیرم رو لیس میزد واقعا تحریك شده بودم كیرم رو با سرعت و تا جایی كه جا میشد گذاشت تو دهنش با ریتم خاصی بالا پایین میكرد دستاش رو گرفتم اونم خم شده بود روی كیرم فشارش بیشتر از همیشه بود دستاش رو آزاد كرد درش آورد زبونش رو گذاشت سر كیرم محكم میچرخوند یهو تكیه دادم عقب شهوتم داشت بیداد میكرد سرعتش رو بیشتر كرد گفتم اومدم سرش رو برد عقب با دستش انقدر مالید ارضا شدم آبم ریخت توی صورتش آبم خیلی زیاد و با سرعت بود خندید گفت تو دیگه چه جانوری هستی منم خندیدم پاشد روی صورتش آب من پر بود! گفتم تمیز كن یه دستمال برداشت صورتش رو تمیز كرد پاشدم كشیدمش سمت میز گفتم برگرد به پشت اونم همینكارو كرد پشتش به من بود باسنش رو عقب داد خودش همه چیزو بهتر از من بلد بود! دستم رو گذاشتم وسط پاهاش میمالیدم اونم آروم نفس میزد انگشتم رو فرو كردم توش دیدم نفش بیشتر شد درش آورد كیرم رو از پشت گذاشتم جلوی كسش گفت آروم خیلی وقته از این چیزا ندیده چیزی نگفتم آروم سرش رو یكم فرو كردم تنگی رو میشد احساس كرد واقعا تحریكم كرده بود گرمی و تنگی كسش دستم رو گذاشتم روی شونه هاش اونم یه دستش رو برد گذاشت جلوش روی كسش رو میمالید گفت برو آروم یكمی بیشتر فرو كردم سادیسم همیشگی داشت میومد سراغم اخمام بیشتر شد فكرم پیش شهرزاد بود تمام اتفاقاتی كه تو راه بود تنم رو لرزوند اعصابم خیلی خورد شده بود با تمام قدرت تا ته فرو كردم جیغ زد آی منم به روی خودم نیاوردم خودش رو بیشتر به سمت من فشار داد منم با تمام قدرت تلمبه میزدم اون جیغ میزد نفسش بند اومده بود همچنان تلمبه میزدم احساس میكردم داره جر میخوره ولی واسم مهم نبود ذهن من جای دیگه سیر میكرد واسه همینم آبم نمیومد چون حواسم به شهوت و سكس نبود خانوم دكتر جیغ زد گفت ارا من ارضا شدم توروخدا بكش بیرون دارم میمیرم از درد بازم بهش توجهی نكردم با قدرت تلمبه میزدم اون از درد جیغ میزد كاملا افكار سادیسمی روی من سوار شده بود از جیغ اون لذت میبردم شونه هاش رو به سمت خودم میكشیدم خشم از صورتم میبارید صدای تلمبه زدنهای من از جیغ اون بلند تر بود یهو با ضعف و خیلی آروم گفت ارا بهش فكر نكن از فكر اون بیا بیرون ولی دست خودم نبود بی پروا تلمبه میزدم حرصم رو خالی میكردم داشت از حال رفت یهو به خودم اومدم سریع كشیدم بیرون دیدم شل شد افتاد روی میز چنگ زدم توی موهام تازه فهمیدم چه بلایی سرش آوردم و حالیم نبود بغلش كردم بردمش سمت مبل نشوندمش خودم رفتم یه لیوان آب جا كردم یكم با دستم ریختم روی صورتش چشاش وا شد لباش رو بوسیدم خندید آروم گفت خالی شدی؟ خشمت تموم شد؟ از خودم خجالت كشیدم بغلش كردم گفتم ببخشید خندید گفت مهم نیست یكم بوسیدمش یه سیگار روشن كردم رفتم تو فكر سیگارم تموم شد دیدم به حال اومده سریع رفتم سمتش نشستم جلوش لباش رو بوسیدم گفتم ببخشید تو دلم گفتم بهترین راه تحریك دوبارست زبونم رو كشیدم روی رون پاهاش رفتم بالا با لبام لبای كسش رو لمس كردم بعد زبونم رو محكم فرو كردم توش یه تكون خورد دستش رو گذاشت روی سرم زبونم رو تا آخر فرو میكردم توش بعد سرم رو بردم عقب با دستم چوچولش رو میمالیدم دوباره دهنم رو بردم جلو با دستام وسط پاهاش رو باز كردم زبونم رو زدم به نقطه حساسش دیدم لرزید با سرعت تكرار كردم اون جیغ میزد میلرزید ارا بسه دارم میمیرم با فشار ارضا شد ابش ریخت توی صورتم پا شدم با دستمال تمیز كردم رفتم سمتش بوسش كردم بلندش كردم بردمش سمت میز دوباره پشت بهم واساده بود باسنش رو داده بود عقب خودش روی میز خم شده بود گفت ارا فقط مواظب باش خیلی بهم فشار اومده چیزی نگفتم انگشتم رو كشیدم روی سوراخ باسنش گفت ارا نه! گفتم ساكت اونم از ترسش ساكت شد یكمی با سوراخش بازی كردم انگشتم رو فرو كردم رفت جلو گفتم تكون نخور از ترشحات جلوش كشیدم پشتش آروم سر كیرم رو گذاشتم فرو كردم دیدم باز رفت جلو دستم رو گذاشتم روی شكمش كشیدمش سمت خودم كیرم رو بیشتر فرو كردم گفت آی بی توجه بیشتر فرو كردم تا نصفه رفت نفس نفس میزد منم تا ته فرو كردم جیغ بلندی زد تكون نمیخوردم آروم كشیدم بیرون شروع كردم به تلمبه زدن اونم یواش میگفت آی اینبار حواسم بهش بود واسه همین با دقت و آرامش خاصی سرعتم بیشتر شد نفس عمیق كشید گفت بیشتر میخوام منم محكم تر تلمبه میزدم جیغش بلند تر شده بود منم نفس نفس میزدم احساس كردم دارم ارضا میشم نكشیدم بیرون همونجا خالی شدم خم شدم روش اون آه میكشید پشت گوشاش رو میخوردم كیرم در آوردم دستم رو گذاشتم روی كسش 2 انگشتی فرو كردم تو نفس میزد باهاش بازی میكردم اونم ارضا شد آبش ریخت توی دستم منم دستم رو آوردم بالا كشیدم روی باسنش گفت نكن پر رو دیگه نفس ندارم مردم! خندیدم گشیدمش سمت خودم بوسش كردم رفتم روی مبل نشستم خودم بیحال بودم اون بد تر یكم بعد پاشدم شرتم رو پام كردن دیدم اون بیحال روی صندلیش نشسته رفتم سمتش بوسیدمش چشاش رو وا كرد گفتم خوش گذشت گفت خیلی پر رویی پارم كردی بازم میگی خوش گذشت؟ حد اقل 5 بار ارضا شدم. خندیدم گفتم عیبی نداره 8 ماه سكس نداشتت رو یكجا برات جبران كردم بعد دستم رو گذاشتم وسط پاهاش گفتم خیلی باهال بود بی نظیر بود! خندید گفت مسخره خوب بلدی خر كنی خندیدم بوسش كردم بلند شد بغلش كردم یه دستم زیر سرش بود یه دستم هم زیر پاهاش بردمش كنار پنجره گفتم بندازمت پایین؟ خندید گفت راحتم میكنی خندیدم سرم رو خم كردم بوسش كردم آروم گذاشتمش پایین گفتم جدا از شوخی خوش گذشت؟ خندید گفت با تمام سختیش عالی بود سكس به این سختی ندیده بودم واقعا از ته دل ارضا شدم خندیدم گفتم ما اینیم رفتم شلوارم و پیرهنم رو تنم كردم اونم شرت و سوتین رو تنش كرده بود رفتم سمتش دستم رو گذاشتم وسط پاهاش گفتم چقدر داغ بود سوختم لبخندی زد گفت قابلی نداره گفتم صاحبش لازم داره! بعد رفتم جلو آینه لباسام رو مرتب كردم سر و صورتم رو آب زدم اونم لباساش رو پوشیده بود میگفت خدا لعنتت كنه نمیتونم را برم الان هركی ببینه میفهمه وسط پاهام چه خبر بوده خندیدم گفتم نترس كسی نمیبینه ماشین آوردی یا برسونمت؟ گفت ماشین آوردم صبر كن در ها رو قفل كنم بریم.10 دقیقه بعد لنگان لنگان راه میرفت رسوندمش كنار ماشینش لبام رو بوسید گفت مرسی مثل خودت عالی بود یه لبخند زدم گفتم خواهش بعدا بهت زنگ میزنم فعلا شب بخیر رفتم سمت ماشینم دیدم یه كاغذ زیر برف پاكنه بازش كردم نوشته بود "ماشینت اینجاست خودت كجایی؟ شیطونی نكنی دوست دارم شهرزاد" كاغذ رو مچاله كردم خندیدم گفتم خیلی باحالی سوار ماشینم شدم خانوم دكتر رفته بود منم حركت كردم سمت دبی مارینا برم خونه.
شب ساعت 1 بود روی تختم دراز كشیده بودم خوابم نمیبرد. خیلی تو فكر بودم احساس پشیمونی عجیبی داشتم. ای لعنت به من چرا من اینكارو كردم؟ چرا خیانت كردم؟ یاد اون نوشته شهرزاد افتادم "شیطونی نكنی دوست دارم" زدم تو سرم گفتم خاك بر سر احمقت. اون دختر بیچاره میدونه زیاد به زندگیش نمونده انقدر احساس مسئولیت و مقید بودن داره بهت بعد توی احمق خاك بر سر با این همه ادعات به همین راحتی خیانت میكنی؟ سكس میكنی؟ خاك بر سرت.عذاب وجدان داشت دیوونم میكرد امونم رو بریده بود به خودم گفتم دیگه نمیتونم تحمل كنم مرگ یه بار شیون یه بار فردا بهش زنگ میزنم همه چیزو بهش میگم...


روزها میرفتن 20 روزی گذشته بود مثل همیشه لحاظات میرفتن و دیگه بر نمیگشتن گاهی باهم میرفتیم پیش خانم دكتر میگفتیم و میخندیدم ولی دیگه هرگز تنها پیش خانم دكتر نمیرفتم!.شهرزاد از ته دل خوشحال و خندون بود منم سعی میكردم نارحتی و نگرانی هام رو به روی خودم نیارم وقتی خیلی بهم فشار میومد میرفتم كنار ساحل یه جای خلوت تا میتونستم داد میزدم با این كه خیلی دوسش داشتم و میخواستمش و اونم خودش رو كاملا در اختیار من گذاشته بود ولی هرگز حتی یك لحظه هم به چشم شهوت لمسش نكردم یا نگاش نكردم درسته شهوت زیاد منو گاهی اذیت میكرد ولی اصلا به روی خودم نمیاوردم باید مرد شدن رو یاد میگرفتم مردی كه نتونه شهوت رو كنترل كنه مرد نیست همیشه این رو به خودم میگفتم.
ساعت 6 غروب بود بیرون چند تا كار داشتم خانم دكتر زنگ زد گفت شهرزاد یكمی حالش بده بیمارستانه سریع بیا. دلم حوری ریخت پایین تنم شل شد اشك تو چشام حلقه زده بود سریع رفتم سمت بیمارستان دیدم شهرزاد و خوابوندن اومدیم توی محوطه بیرون خانم دكتر گفت ارا چیزی نیست فقط یكم تعادل جسمیش بهم خورده به روش نیار قراره به تو بگیم معده درد بوده آروم سرم رو تكون دادم گفتم پس باباش كو؟ خانم دكتر یه لبخند ملیح زد گفت رفته قطر برای كارای تجاریش یه خنده مسخره كردم گفتم دختر مریضش رو تنها میزاره میره قطر برای كارای تجاریش؟ خانم دكتر گفت اونم حق داره مگه مریضیش 1 روز 2 روزه؟ از زندگی كه نمیتونه خودش رو نگه داره واسه همین سپردش به من گفتم نمیدونم چی بگم.رفتم پیش شهرزاد دیدم چشاش رو وا كرده منو دید خندید رفتم جلو خم شدم لباش رو بوس كردم گفتم حالا معده درد داری به من نمیگی؟ این بود رسمش بی معرفت؟ خندید گفت ببخشید نمیخواستم نگران شی یه لبخندی زدم گفتم بیخود كردی من مهم ترم یا تو؟ گفت تو! خندیدم گفتم خفه شو دوباره لباش رو بوس كردم خانم دكتر اومد گفت خب شهرزاد جون آماده باش 1 ساعت دیگه مرخص میشی میریم بلند خندیدم گفتم هورا!
شب ساعت 9 بود با شهرزاد مطب خانم دكتر نشسته بودیم میخندیدم یهو خانم دكتر گفت شهرزاد جون خودت رو آماده كن چند وقت دیگه باید یه سفر بری پیش مامانت مونیخ خیلی وقته نرفتی دلم حوری ریخت پایین شل شدم شهرزاد با نگرانی گفت چقدر زود؟ خانم دكتر اخمی كرد گفت اونشب قول دادی یادت نره منم سریع خودم رو زدم به اون راه گفتم كدوم شب؟ كدوم قول؟ خانم دكتر خندید گفت هیچی شهرزاد قول داده هر چند وقت بره مونیخ پیش مامانش باز برگرده گفتم آها ترسیدم خب باید بره بالاخره مادرشه شهرزاد خندید گفت تو هم بیا گفتم ای بابا ازون حرفا زدیا من اینجا 1000 تا كار دارم تو برو قول هم بده زود برگردی منتظرتم ناله كرد گفت نمیخوام ارا بدون تو نمیشه گفتم بچه بازی در نیار خوشم نمیادا خندید بوسم كرد گفت شوخی كردم خانم دكتر گفت حالا شلوغ نكنین باید 15 20 روز دیگه بره.
10 روز دیگه گذشت شهرزاد هر روز بیشتر عاشقم میشد منم واقعا از ته دل دوسش داشتم دیگه طاقت نداشتم حتی 1 روز ازش دور باشم.توی نشیمن نشسته بودم تلویزیون میدیدم صدای در اومد در رو باز كردم شهرزاد بود خندیدم گفتم چقدر بی خبر؟ گفت دلم برات تنگ شده بود خندیدم گفتم منم همینطور اومد تو رفتیم تو اتاق من نشست روی تختم یه سیگار روشن كردم تعارف كردم اونم نامردی نكرد سیگارم رو گرفت گفت واسه خودت یكی دیگه روشن كن این مال من! داشتم بیرون رو تماشا میكردم شهرزاد گفت ارا؟ گفتم جانم؟ گفت تو چرا تاحالا یه چیز مهم از من نخواستی؟(منظورش سكس بود ولی به روی خودم نیاوردم) لبخندی زدم گفتم مثلا؟ گفت خب یه چیز خیلی مهم دیگه خندیدم به عربی گفتم "ما مشكل؟ انا مجنون" (یعنی: مشكل كجاست؟ من دیوونه ام) خندید گفت دیوونه كه هستی خودتم نزن به او راه مارمولك یه كام از سیگارم گرفتم اخمی كردم گفتم من تو رو واسه سكس نمیخوام تو رو واسه خودت میخوام خندید گفت دوست داشتن همه چیز داره سكس داره گریه داره خنده داره دوری داره و... همه چیز داره. یكمی سرم رو تكون دادم گفتم من زیادی دوستت دارم نمیتونم همش رو رعایت كنم اومد سمتم لبام رو بوسید گفت قربون صداقتت آدم دروغ گو! یكمی نگاش كردم گفتم به خدا جدی میگم اخمی كرد گفت من كه لازم دارم خب تو لازم نداری پس من چی؟ گفتم نخود چی برو خدا روزی تو جای دیگه حواله كنه خندید گفت مسخره بیشعور یكم تربیت نداری خندیدم گفتم مادر نداشته باشی رو سرت باشه همینه دیگه خندید گفت واقعا!
رفتم سمتش سرش رو كشیدم جلو لباش رو بوس كردم گفتم هر موقع نیاز داشتم بهت میگم زد رو سینم گفت لازم نكرده خودم میگم! خندیدم گفتم هرچی تو بگی من تسلیمم.یكمی نگام كرد گفت ارا تا حالا چند تا دوست دختر داشتی؟ خندیدم گفتم چه سوال هایی میكنی ولش كن.زد تو سرم گفت زود بگو؟ گفتم باشه یه ماشین حساب بیار چشاش گرد شد گفت واقعا؟ گفتم اوهوم یكمی پكر شد گفت چقدر بد خندیدم گفتم ای بابا فكر كردی دوستی های من چی بوده؟ 2 ماه نمیرسید یه دردسر درست میشد تموم میشد میرفت! خندید گفت پس با منم 2 ماه نشده تموم میشه میره دیگه؟ خندیدم گفتم آره دیگه ترك عادت موجب مرض است! زد تو دهنم گفت پر رو یكم خجالت بكش كشیدمش سمت خودم بوسش كردم گفتم هیچ چیز نمیتونه تو از من بگیره اخمی كرد گفت اگه مردم چی؟ یه خنده عصبی كردم سرم رو تكون دادم گفتم منم با تو میمیرم خوبه؟ خندید گفت عالیه! گفتم راستی مگه قراره بمیری انقدر گیر دادی؟ ترسید با دلهره گفت نه این چه حرفیه مثال زدم! خندیدم گفتم میشه دیگه ازین مثال ها نزنی؟ حالم بهم میخوره. چند قطره اشك از چشام چكید با دستش پاك كرد گفت تو رو خدا گریه نكن طاقتشو ندارم خندیدم گفتم چشم روی لباش رو بوس كردم گذاشتمش رو تختم اونم خوابید خودم رفتم یه سیگار روشن كردم به بیرون خیره شدم.
یك ساعت بعد رفتم كنارش دراز كشیدم روی چشاش رو بوس كردم آروم چشاش رو باز كرد خندید لبام رو بوسید گفت دوست دارم خندیدم گفتم من بیشتر دستش رو انداخت دور گردنم لبام رو محكم بوس كرد دستش رو آزاد كرد گذاشت روی سینم منم دستم رو گذاشتم پشت كمرش گفت ارا راحت باش دوست داشتن همه چیز داره اینو فراموش نكن خندیدم گفتم به من فقط گریه هاش رسیده دستش رو كشید روی صورتم گفت این چه حرفیه من همیشه مال تو ام با تردید گفتم آره همیشه همینجوری بوده آخرش نمیدونم چرا سرنوشت تا ته بهم میزنه منم میافتم مثل جنازه یه مدت میگذره بلند میشم دوباره یه بازیه دیگه! خیلی مسخرس نه؟ آروم گفت من نمیزارم اینجوری شه لبخندی زدم گفتم قول میدی؟ خندید گفت قول قول لباش رو بوسیدم اومد روی من خوابید دستاش رو سینه هام بود گفت میخوام بیچارت كنم خندیدم گفتم شهرزاد بشین تو مودش نیستم خندید گفت قرار شد وقتش رو من تعیین كنم نه تو پس خفه! لباش رو گذاشت روی لبام خودش رو محكم بهم فشار میداد...

با قدرت لبای قرمز و نازش رو میكشید روی لبام بازی میكرد خندید گفت ارا لبات از لب دخترا باهال تره! گفتم مگه تو لب دخترا هم بوسیدی كلك؟ خندید گفت یه كوچولو! بعد خودش رو كشید بالا سینه های نازش روی صورتم بود گفت مال تو آروم لبام رو از روی پیرهن زنونه ای كه تنش بود روی سینه هاش میكشیدم اونم میخندید یواش سینه هاش رو گاز گرفتم جیغ زد دیوونه مگه هاپویی؟ خندیدم گفتم نه سگم! دستم رو گذاشتم روی دامن حریرش آروم پاهاشو رو میمالیدم با لبام هم سینه هاش رو میخوردم ولی هنوز 2 دل بودم به خودم میگفتم ولش كن همینجا تمومش كن باز میترسیدم شهرزاد شك كنه یا نارحت شه با دستام بلندش كردم خوابوندمش خودم رفتم روش موهاش رو ناز میكردم اون ساكت نگاه میكرد تو دلم گفتم آخه چطوری حاضر شم با تو سكس كنم؟ این واسه من از شكنجه بدتره... همون موقع شهرزاد لبام رو بوس كرد گفت چرا واسادی؟ بزن بریم لبخندی زدم دستم رو كشیدم روی صورتش با دستام لباش رو بازی میدادم یهو دستم رو گاز گرفت گفت 2دلی؟ خندیدم گفتم نه! لبام رو گذاشتم زیر گلوش لمسش میكردم اومدم پایین دكمه های پیرهنش رو باز كردم یه سوتین زرشكی همرنگ پیرهنش بسته بود لبام رو گذاشتم وسط سینه هاش بوسش میكردم دستم رو پایین از روی دامنش گذاشتم وسط پاهاش یكمی مالیدم پاهاش رو جمع كرد منم دستم رو بردم زیر دامنش از روی شرتش آروم میمالیدم یواش گفتم هنوز دختری نه؟ لبخندی زد گفت آره ولی دیگه نمیخوام باشم گفتم منظور؟ من اینكارو نمیكنم. گفت میكنی گفتم شهرزاد حرفشم نزن اخمی كرد گفت ارا به حرف من گوش نمیدی؟ سرم رو تكون دادم گفتم ببین تو داری بچه بازی در میاری حرف غیر منطقی میزنی گفت ارا به حرف من گوش ندی نه من نه تو یه خنده مسخره كردم گفتم ای بابا حرف زور میزنی لبام رو بوسید گفت ارا من مال خودتم پس هیچ ایرادی نداره... تو دلم گفتم خودش میدونه چشه میخواد هر كاری كه میتونه واسم بكنه كه تا آخرین لحظه ازش راضی باشم آروم با سرم تایید كردم گفتم باشه هرچی تو بگی دوباره رفتم روش دستم رو گذاشتم وسط پاهاش روی لباش رو بوسیدم یكمی بلندش كردم پیرهنش رو از تنش در آورد منم دستم رو انداختم پشتش سوتنیش رو باز كردم انداختم كنار سینه هاش فوق العاده بود و مثل پوست تنش برنره كرده بود آروم سینه هاش رو بوسیدم بعدم لباش رو دوبار سرم رو بردم پایین روی سینه هاش زبونم رو نوك سینش كشیدم خندید گفت اذیتم نكن خندیدم دوباره با زبونم نوك برجسته سینه هاش رو بازی میدادم اونم میخندید سرم رو بردم پایین تر با قدرت سینه هاش رو میخوردم گفت حالا شد! دستش روی سرم بود منم با سرعت سینه هاش رو میخوردم به نفس نفس افتاده بود دستم رو بردم زیر دامنش ران پاهاش رو میمالیدم اونم پاهاش رو بهم فشار میداد اومدم پایین با لبام از زیر سینه هاش تا روی نافش رو لمس كردم دستش روی سرم بود آروم دامن حریرش رو یكم دادم پایین شرتش هم زرشكی بود لبم رو گذاشتم زیر نافش اومدم پایین تا بالای شرتش خندید گفت حیفت میاد؟ گفتم نه! دامنش رو كشیدم پایین از پاش در آوردم واقعا بدنش فوق العاده بود شاید باورتون نشه اما اون لحظات به جای اینكه شهوتم از بدن بینظیرش تحریك شه بیشتر اعصابم خورد شد دلم گرفت گفتم باورم نمیشه بدن به این نازی... اشك تو چشام حلقه زده بود سرم پایین بود ندید گفت ارا چته؟ چقدر نگاه میكنی یكمم عمل كن! آروم سرم رو بردم روی ساق پاهاش با لبام لمسشون میكردم اشكام چكید روش گفت ارا چرا خیسی؟ گفتم چیزی نیست سرفه ام گرفته بود نیومد آب از چشام ریخت آروم اومدم بالا تر ران پاهاش رو با لبام لمس میكردم بعد زبونم رو از روی شرتش كشیدم وسط پاهاش با سرعت تكرار كردم ترشحاتش اومده بود متوجه شدم با اندازه كافی تحریك شده رفتم بالا سینه هاش رو میخوردم دیگه بلند نفس میزد سرم رو فشار میداد روی لباش رو بوس كردم رفتم پایین شرتش رو در آوردم پاهاش رو بیشتر باز كرد سرم رو گذاشتم وسط پاهاش با سرعت لبام رو روی كسش میكشیدم نفس میزد منم كارم رو تكرار میكردم با دستام وسط پاهاش رو بیشتر وا كردم زبونم رو كشیدم رو كسش یه نفس عمیق كشید چیزی نمیگفت خیلی تحریك شده بود از لرزش بدنش مشخص بود منم انگشتم رو گذاشتم جلو كسش آرم فشار دادم یه تكون خورد احساس میكردم انگشتم تا نصفه رفته تو ایستاده دیگه نمیره یهو انگشتم رو با قدرت فشار دادم رفت تو یه جیغ بلند كشید آروم گفت میسوزه انگشتم رو درآوردم خونی بود شهرزاد بیحال چشاش رو بسته بود از وسط پاهاش آروم خون میومد پاشدم یه دستمال گرفتم انگشتم رو تمیز كردم به بیرون نگاهی انداختم یه آهی كشیدم گفتم ای خدا چه روزای سختی.رفتم سمتش هنوز بیحال بود دیگه ازش خون نمیومد چشاش رو بوس كردم یكمی تنش رو لمس كردم چشاش آروم وا شد گفتم خیالت راحت شد؟ فقط میخواستی منو بسوزونی نه؟ لبخندی زد گفت مرسی.روی لباش رو بوس كردم گفتم پاشو اونم پاشد رو تختیم خونی شده بود برداشتمش بردم انداختم توی حموم شهرزاد هم رفت حموم خودش رو بشوره منم تو اتاقم داشتم سیگار میكشیدم تو فكر بودم شهرزاد اومد رفت روی تخت دراز كشید گفت فكر میكردم سخت تر از این حرفا باشه! خیلی حرفه ای بود كارت تو هم استادی ها! لبخندی زدم گفتم روزگار خوب آب بندیم كرده. رفتم سمتش (تو خونه همیشه لختم فقط با یه شلواركم) شلوارك رو از پام در آوردم كنارش خوابیدم لباش رو بوس كردم خندید اومد روی من لباش رو محكم گذاشت روی لبام فشار میداد بعد زبونش رو كشید روی سینه هام آروم رفت پایین با دستش از روی شرت كیرم رو میمالید بوسش كرد آروم شرتم رو از پام در آورد با دستاش كیرم رو میمالید سینه هام رو بوس میكرد سرش رو برد پایین كیرم رو گذاشت تو دهنش با سرعت میخورد ولی من هیچ احساسی از شهوت نداشتم! فقط فكرم مشغول بود همین. سرعتش بیشتر شد سرش رو آورد بالا زبونش رو كشید دور كیرم دوباره خوردش ایندفعه با سرعت بیشتر چند دقیقه بعد داشتم ارضا میشدم گفتم دارم میام سرش رو آورد بالا با دستش میمالید ارضا شدم آبم ریخت زیر گردنش و روی سینه هاش. گفتم مرسی! خندید گفت خواهش پاشد رفت گردن و سینه هاش رو تمیز كرد اومد كنارم داشتم سیگار میكشیدم كنارم خوابید سیگارم تموم شد رفتم روش لباش رو بوسیدم سینه هاش رو میخوردم دوباره تحریك شده بود نفس نفس میزد رفتم پایین سر كیرم رو گذاشتم جلوش پاهاش رو حلقه كرد دور كمرم كیرم رو آروم فرو كردم تو یه نفس عمیق كشید گفت بیشتر برو منم تا آخر رفتم انقدر تنگ بود هم سوختم هم اینكه به بدبختی میرفت توش داشت میمرد از درد ولی بخاطر من صداش در نمیومد فقط نفس نفس میزد پاهاش رو دور كمرم سفت كرد با صدای لرزون گفت برو منم آروم شروع كردم به تلمبه زدن اونم نفس عمیق میگرفت یكم گذشت سرعتم رو بیشتر كردم گفت آخ بازم سرعتم رو بیشتر كردم با قدرت تلمبه میزدم خودش رو بالا پایین میكرد نمیتونست زیر كمر پر قدرت من دووم بیاره ولی بی پروا با سرعت تلمبه میزدم از تنگی و داغی بیش از حد داشتم ارضا میشدم گفتم دارم میاد اما حالیش نبود پاهاش رو قفل كرده بود حركتم رو نگه داشتم با عجله گفتم پاهات رو آزاد كن دارم میام محل نمیداد منم داشتم ارضا میشدم سریع دستم رو گذاشتم زیر پهلوش محكم فشار دادم جیغ زد از درد پاهاش شل شد به سرعت درش آوردم گذاشتم روی شكمش همون موقع ارضا شدم آبم ریخت روی شكمش یه نفس راحت كشیدم بلند گفتم این چه كاری بود؟ با ترس گفت ببخشید دست خودم نبود از درد بیحال بودم نشنیدم زمان ارضا شدنت رو گفته باشی.سرم رو خم كردم روی سینه هاش با سرعت میخوردمشون اومدم پایین پاهاش رو دادم بالا سرم رو گذاشتم وسط پاهاش با دستام وسط پاهاش رو بیشتر باز كردم زبونم رو فرو كردم تو گذاشتم روی نقطه حساسش بلند گفت آی منم محكم با زبونم بهش ضربه میزدم تنش میلرزید جیغ میزد منم سرعتم بیشتر شد پاهاش رو سفت كرده بود یهو لرزش محكمی كرد با فشار ارضا شد تو صورتم دستم رو بردم وسط پاهاش ترشحاتش رو میكشیدم كنار پاهاش اون بیحال شده بود پاشدم بغلش كردم رو دستام بردمش توی وان حموم گذاشتمش یكم حالش بهتر شده بود آب داغ رو باز كردم تا وان پر شه خودم رفتم بیرون لباسهامون رو آوردم.یكم بعد وان پر شد آروم بلندش كردم پشت به من واساده بود رو تنش ژل ریختم آروم كمرش رو ماساژ میدادم همینجوری كه بدن ناز و بینظیرش رو میمالیدم اشك از چشام میریخت ولی هیچ كس صدای گریه های منو نمی شنید حتی خودم...
روی تختم نشسته بود سرش رو خشك میكرد منم سیگار میكشیدم به بیرون خیره بودم استریو اتاقم رو روشن كردم طبق معمول داریوش من میخوند...
ای به داد من رسیده تو روز های خود شكستن - ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید - تو شب رو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تكیه گاهی - میون این همه دشمن تو رفیقی جون پناهی
اینجا كه رسید بی اختیار با صدای بلند زدم زیر گریه...
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت - غم من نخور كه دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته - رگ خشك بودن من از تن تو خون گرفته...
همینجوری كه گریه میكردم شهرزاد اومد جلوم واساد موهای بلند و بلوند رنگش خیس بود چشای مشكیش رو تنگ كرد گفت برای من اینو گذاشتی نه؟ خشكم زد تنم به لرزه افتاده بود آروم گفتم نه یه خنده مسخره كرد گفت ارا من بچه نیستم تو اینو واسه من گذاشتی چون میدونی میرم و برگشتنم دست خداست حتی اگرم برگردم بالاخره تا 1 سال دیگه شیمی درمانی و كوفت و مرضم شروع میشه اونوقت باید برای همیشه برم...


پاهام شل شد یه خنده عصبی كردم گفتم چی میگی؟ یكمی نگام كرد گفت تو دروغ گوی خوبی هستی سرم رو انداختم پایین گریه امونم رو بریده بود شهرزاد گفت از اولم میدونستی نه؟ با سرم تایید كردم آروم گفت چطوری تونستی؟ واقعا چطوری تونستی یه دختر كه شمارش معكوسش شروع رو دوست داشته باشی؟ همچنان سرم پایین بود گریه میكردم دستش رو گذاشت روی شونم گفت ارا جوابم رو بده؟ اشكام رو پاك كردم گفتم دوست داشتن همه چیز داره نه؟ اینو خودت گفتی درسته؟ سرم رو تكون دادم بازم اشكام رو پاك كردم گفتم واسم مهم نیست چون واقعا دوستت دارم تا آخرشم واسادم همونطوری كه بهت قول دادم حتی اگه یه روز مریضی از پا درت آورد منم كار خودم رو یكسره میكنم همونطوری كه بهت قول دادم همیشه باهات باشم اشكای نازش از چشاش میچكید آروم گفت نه ارا زندگی به من چنگ انداخته تو باید باشی مثل همیشه.خندیدم گفتم آره مثل همیشه باید باشم دستم رو گذاشتم روی صورتم یكمی رفتم عقب یهو با تمام وجود داد زدم باید باشم مثل همیشه چون سوختن حق منه باید باشم مثل همیشه چون زندگی سوجه بهتر از من گیر نیاورده (یهو تنم داغ شد شك عصبیم شروع شد) دستام رو گذاشتم روی سرم نشستم روی زمین میلرزیدم شهرزاد با گریه اومد سمتم ولی فقط میلرزیدم نمیدونستم دارم میسوزم یا سردمه شهرزاد دوید یه شیشه آب آورد باز كرد ریخت روی سرم نمیدونم چند دقیقه اونجوری بودم یكمی تكون خوردم سرم رو آوردم بالا شهرزاد به شیشه های قدی اتاقم تكیه داده بود آروم گریه میكرد دیگه جون نداشتم احساس میكردم یه وزنه 1000 كیلویی روی شونمه حتی نمیتونستم گریه كنم چون نفس نداشتم روی زمین دراز كشیدم چنگ زدم توی مو هام گفتم منم میام آروم گفت كجا؟ گفتم هرجا كه بری میام مونیخ بعد از درمانت برمیگردیم تا لحظه ای هم كه زنده ای كنارتم وقتیم مردی بازم خودم رو میكشم خندید گفت ارا اینجا سكانس فیلم نیست اینجا زندگیه حقیقیه چرت و پرت نگو خندیدم گفتم فیلمها هم یه روز از یك جا شروع شدن منم چرت و پرت نگفتم دیگه نمیخوام بسوزم دیگه از فكرهای سمی خسته شدم میخوام خودم رو بكشم راحت شم دیگه نمیتونم ادامه بدم.
شهرزاد از روی میزم یه سیگار برداشت روشن كرد دوباره تكیه داد به شیشه های قدی اتاقم نشست روی زمین گفت ارا چرا از اول بهم نگفتی؟ مكثی كردم گفتم واسه اینكه اون موقع باورت نمیشد چقدر دوستت دارم برای اینكه میخواستم واقعا از ته دل خوش باشی نه اینكه با نگرانی روز شماری كنی خندید گفت به جز یه دروغ گوی خوب یه بازیگر خوب هم هستی خندیدم گفتم آره اینو موافقم ولی اگه فیلم بازی كردم اگه دروغ گفتم و خودم رو زدم به نفهمی برای اینكه 1 دنیا دوستت ندارم تو رو تا بینهایت دوست دارم.آروم گفت حالا انتظار داری بگم باشه همیشه با من باش؟ ارا وقتی شیمی درمانی من شروع شه من دیگه این عروسك خوشگل و ناز نیستم اونموقع دیگه موهای بلند و بلوند رنگ ندارم دیگه پوست برنزه ندارم دیگه هیچی ندارم خندیدم گفتم به درك واسم مهم نیست مگه تورو واسه اینكه یه عروسك نازی دوستت دارم؟ مكثی كرد گفت ارا بسه اگه تو هم بتونی من نمیتونم ظاهر تو دهن هر دختری رو آب میندازه ولی من هر روز داغون تر میشم چطوری اینو تحمل كنم؟ نه ارا همینجا بسه من به اون چیزایی كه میخواستم رسیدم.دستم رو گذاشتم روی صورتم گفتم شهرزاد بس كن من سر قولم هستم تو هم باید باشی مگه قول ندادی تا همیشه باهم باشیم؟ مگه قول ندادی تنهام نمیزاری؟ خندید گفت دروغ گفتم مكثی كردم گفتم به درك حالا باید قول بدی هیچ وقت تنهام نزاری آروم گفت نمیتونم از جام بلند شدم داد زدم بس كن من سر تمام حرفام هستم تو هم باید باشی دیگه واسه پشیمونی دیر شده آروم گریه میكرد یه سیگار روشن كردم گفتم دیگه از بازیه زندگی خسته شدم.حرف من همونه تو هم حق هیچ انتخابی نداری تموم.
3روز بعد با شهرزاد و خانم دكتر توی فرودگاه بودیم شهرزاد میرفت مونیخ پیش مادرش برای درمان خانم دكتر هم چون مقالش رو باید تحویل میداد 2 روز بعدش پرواز داشت. منو خانم دكتر یه گوشه بحث میكردیم بابای شهرزاد هم اومده بود برای خداحافظی و این حرفا. به خانم دكتر گفتم منم باید بیام خانم دكتر گفت ارا بچه نشو شهرزاد 1 هفته درمان داره بعدش باهم برمیگردیم تو هم اینجا 1000 تا كار داری خبر خاصی هم كه نیست پس بمون باشه چند ماه دیگه درمانش سخت تر شد بیا كه برای رحیه اش هم خوبه.خیلی اصرار كردم ولی بازم همون حرفا رو زد منم گفتم باشه ولی دفعه بعد حتما منم میام اونم قبول كرد.نیم ساعت بعد شهرزاد رو كشیدم كنار گفتم توی چشام نگاه كن اونم همینكارو كرد حرفایی كه با خانم دكتر زده بودیم رو بهش گفتم اونم قبول كرد گفت دفعه بعد باهم میریم.تو چشاش نگاه كردم گفتم شهرزاد بچه بازی در بیاری نمیبخشمت فهمدیدی؟ میری درمان میكنی برمیگردی منم منتظرتم نه اینكه 2 روز دیگه زنگ بزنی بگی نمیام نمیخوام اذیت شی و ازین چرت و پرت ها.خندید گفت باشه گفتم قول بده گفت قول قول گفتم دروغ بگی اون دنیا مدیونی بهم خندید گفت باشه میرم درمان میكنم بر میگردم قول میدم. توی چشاش تردید رو میشد خوند ولی به خودم گفتم داری اشتباه میكنی شهرزاد قول داده سر حرفش هم میمونه.بغلش كردم لباش رو بوسیدم گفتم دلم برات تنگ میشه خندید گفت همش 1 هفته طول میكشه بچه نشو آروم گفتم چشم موقع رفتن دستش رو گرفتم گفتم قولت یادت نره آروم گفت اگه زدم زیر قولم؟ خندیدم گفتم میام اونجا بیچارت میكنم! خندید گفت شوخی كردم منتظرم باش بعد رفت سمت پروازش از پشت شیشه های گیت برام دست تكون داد یاد آنا افتادم تنم لرزید میخواستم گریه كنم ولی نخواستم اونم نارحت شه شهرزاد رفت سمت خروجی كه بره برای پرواز.
2 روز بعد خانم دكتر هم رفت مونیخ منم با 1 دنیا نگرانی و حسرت منتظر اونا بودم.شب توی اتاقم دراز كشیده بودم خانم دكتر از آلمان زنگ زد خیلی خوشحال شدم گفتم چی شد؟ چیكار كرد؟ گفت همه چیز مرتبه فردا كارای درمانش رو انجام میدیم 4 روز دیگه باهم برمیگردیم دبی از خوشحالی بال در آوردم گفتم مرسی منتظرم.
4 روز دلم مثل سیر و سركه میجوشید استرس داشت دیوونم میكرد.سر شب ساعت 8 موبایلم زنگ خورد شماره مطب خانم دكتر بود گفتم مرسی! راحت شدم با خوشحالی گوشی رو برداشتم گفتم سلام گوشی رو بده بهش آروم گفت ارا شهرزاد اینجا نیست پاهام شل شد گفتم چی؟ اون به من قول داد من با اولین پرواز میرم مونیخ داد زد ارا صبر كن ببین چی میگم بعد شروع كرد به حرف زدن من فقط گوش میكردم.خانم دكتر یه حقیقت رو برام گفت حرفاش كه تموم شد از حال رفتم افتادم.چشام رو وا كردم ساعت 11 شب بود نزدیك 3 ساعت بیهوش بودم آروم از جام پاشدم یكم خندیدم به اتاقم نگاه كردم همه چیز سر جاش بود همینجوری كه میخندیدم اشكام میریخت یه حالت تضاد روحی بود یكم دور خودم چرخیدم دوباره افتادم زمین از حال رفتم.
فردا شبش مثل همیشه طبق عادت جلوی شیشه های قدی اتاقم واساده بودم به بیرون خیره بودم. تمام شهر دبی زیر پام بود به آسمون خراشها نگاهی كردم به چراغهاشون كه احساس میكردم بهم میخندیدن نگاهم افتاد به چراغ خطر قرمز رنگ روی برجها مثل همیشه بهشون خیره شدم احساس میكردم با اینكه این همه از دیدنشون لذت میبرم ولی اونا هم داشتن به من میخندیدن سرنوشت هم بهم میخندید حتما تو دلش میگفت سوجه بهتر از تو هنوز ندیدم!
حقیقتی كه خانم دكتر اونشب بهم گفت این بود كه شهرزاد وقتی رسید مونیخ فرداش خودكشی میكنه ظاهرن انقدر سیانور خورده بود كه جیگر اومده بود توی دهنش.اونشبی هم كه خانم دكتر زنگ زد گفت همه چیز مرتبه فردا كارای درمانش انجام میشه واقعیت این بود كه فردا از سرد خونه تحویلش میگرفتن و مراسم دفن كردنش انجام میشد.به منم نگفت چون میترسید دست به حماقت بزنم ولی خبر نداشت كار من از این حرفا گذشته.
همینجور خیره به بیرون بودم و احساس میكردم اون چراغها همچنان میخندیدن بهم یه دستم فنجان چایی بود یه دستم سیگار یكم چایی میخوردم یكم سیگار میكشیدم یه نیشخندی زدم احساس میكردم بازم فكرای سمی اذیتم میكنه ولی اینبار بیشتر از همیشه چون یه سم جدید هم بهشون اضافه شده بود استریو اتاقم رو روشن كردم صدای داریوش عزیزم مثل همیشه بیداد میكرد...
كسی حرف منو انگار نمیفهمه - مرده زنده خواب و بیدار نمیفهمه
كسی تنهایی رو از من نمیدزده - درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
واسه ی تنهاییه خودم دلم میسوزه - قلب امروزیه من خالی تر از دیروزه
سقوط من در خودمه سقوط ما مثله منه - مرگ روزهای بچگی از روز به شب رسیدنه
دشمنی ها مصیبته سقوط ما مصیبته مرگ صدا مصیبته...
***
فردا ظهرش جلوی مطب خانم دكتر ماشینم رو پارك كردم یه ست كاملا مشكی پوشیده بودم یه شاخه گل رز مشكی كه خریده بودم اون رو از توی ماشین برداشتم رفتم سمت مطب خانم دكتر.در زدم رفتم تو تا منو دید خشكش زد بغض گلوش رو گرفت گفت ارا سالمی؟ چرا موبایلت رو جواب نمیدی؟ دلم 1000 راه رفت از اون شب نیشخندی زدم گفتم نفسی میاد زندگی منو از دست بده سوجه به این خوبی از كجا گیر بیاره؟خواست پاشه بیاد سمتم گفتم بشین راحت باش نیازی به ترحم ندارم رفتم جلو شاخه گل رز مشكی رو انداختم روی میزش گفتم روزی كه پام رو گذاشتم اینجا فكر میكردم میام فكرهای سمی رو از سرم بیرون كنم اما حالا میبینم تقدیر منو كشید اینجا كه یه سم جدید تو سرم اضافه كنه بعدم هرهر بخنده. آروم گفت ارا خودمم باورم نمیشه خندیدم گفتم كی باورش میشه؟ جوابی نداد گفتم راستی یه مقاله جدید برات دارم حتما بنویسش گفت چیه؟ گفتم "داستان زندگی من" رفتم سمت در داشتم میرفتم برگشتم سمتش گفتم بخاطر همه چیز ممنون با اینكه خیلی كمكم كردی ولی یه چیز رو باید بهت بگم سرش و انداخت پایین گفت بگو؟ سرم رو تكون دادم گفتم امیدوارم دیگه هرگز نبینمت رفتم و در رو محكم پشت سرم بستم.
اومدم سوار ماشینم بشم یه چرخی دور ماشینم زدم بعد جلوی ماشینم واسادم به برف پاك كن خیره شدم نیشخندی زدم رفتم سوار شم ولی دیگه هیچ كاغذی زیر برف پاك كن ماشینم نبود.

پایان - یه خاطره دیگه از دفتر خاطرات من (ارا)

No comments:

Post a Comment