Wednesday, April 25, 2012

زهر حسرت

زهر حسرت
ساعت از 5 گذشته بود و تازه از خواب بیدار شده بودم ولی سختم بود از رو تختم بلند شم هی اینور اونور میكردم خودمو.گاهی میخندیدم گاهی ناراحت میشدم! خوب فكر دیگه دسته خودت كه نیست همش میره به گذشته موبایلم كه روی میز بود شروع كرد به زنگ زدن. اه یكی بیاد گوشیو بده به من سختمه تكون بخورم این مزاحم دیگه كیه بابا... با هر سختی بود گوشیو برداشتم شمارش هم نگاه نكردم چون اصلا مهم نبود كیه منم حوصله نداشتم. بله؟
-سلام... خوبی؟
یهو برق خوشحالی خشكم كرد! انگار نه انگار الان داشتم فحش میدادم به عالم و آدم كه یكی مزاحمم شده. دست خودم نبود دنیا یه طرف اون یه طرف دیگه.واقعا عاشقش بودم...
- چرا جواب نمیدی؟ حالت خوبه؟
ها؟ آره آره ببخشید خواب بودم یهو شد.
- میخوای بعدا زنگ بزنم؟
نه بابا چه حرفیه الان بیدار شدم. حالت چطوره؟ مامان اینا خوبن؟ همه خوبن؟ فامیلا؟ همسایه ها؟
- مسخره بازی در نیار حوصله ندارم.
باشه خوب چرا میزنی حالا بد اخلاق؟ كتك میخوایی نه؟ باز كتك خونت اومده پایین؟
- خستم كردی با این ادا اطوارت.میشه جدی باشی؟
اوهوم. بگو؟
- میایی اینجا؟ همین الان؟
مامانت اینا كجان؟ نكنه رفتن شیطونی كلك؟ آخ كه چقدر به بابات حسودیم میشه كه یكی مثله مامانت ماله اونه.كوفتش بشه از سرشم زیادیه!
- هویی؟ درست صحبت كن هر روز پر رو تر از دیروز میشی؟ بابام كارخونه جلسه داشت مامانم هم رفته خونه خالم. حالا میایی یا نه؟
باشه به جهنم حالا كه اصرار میكنی میام دیگه!!!
- مسخره اصلا 100 سال نیا برو گمشو...
(محكم خندیدمو تلفن رو قطع كردم)
همیشه همین بود! یكی از خوشگل ترین دخترایی بود كه تو زندگیم دیده بودم. درست مثل این بود كه بریتنی اسپیرز رو از وسط نصف كرده باشی! روزی كه دیدمش خودم باورم نمیشد بهش گفته بودم بابا جونت چقدر خرج عمل های متفاوت كرده كه خودتو شبیه بریتنی كردی!(بماند كه بهش برخورده بود و...) ولی درست برعكسش اخلاقش شبیه دخترا كه نبود هیچ اصلا شبیه آدما نبود! پرخاشگر ترین آدمی بود كه تو زندگیم دیده بودم.به قول باباش كدوم بیچاره ایی میخواد نصیب تو یكی بشه!
لباسامو پوشیدم و راه افتادم به سمت ماشینم و حركت كردم...
آسانسور تو طبقه اونا وایساد و من راه افتادم. در خونه نیمه باز بود. آروم در رو باز كردم و رفتم تو همه جا ساكت بود.ویدا؟ ویدا؟ گفت بشین اومدم.
رفتم تو نشیمن نشستم رو همون مبل راحتی كه همیشه لم میدادم! (انگار خونه بابا بزرگ مرحومم بود)
یهو یكی از پشت چشامو گرفت.آروم دستمو گذاشتم رو دستش گفتم دختر جون نمیترسی با من ور میری؟ میدونی كه من پسر كی ام....
آروم خندید دستشو ورداشت گفت پسر هركی میخوایی باش ولی بعدش كه ماله منی.
اومد جلوم بلند شدم چند لحظه تو صورت هم خیره شدیم (وای خدا واقعا این فرشته ماله من بود؟ یه لحظه به خودم حسودیم شد!) چشای مشكیش برق میزد.یكم اخم كردم گفتم تو یه چیزت هست از چشات معلومه. گفت نه چیزی نیست. دستاشو گرفتم حولش دادم رو مبل راحتی كناریمون خودمم نشستم كنارش گفتم 1 دقیقه فرصت میدم بگی چته؟ یعنی بگی چه مرگته؟ چون اگه نگی باید به زور بگی.
هیچیم نیسسسسسسسسست.اه ولم كن فقط بی حوصله ام.گفتم آها فهمیدم چی شده كتك خونت پایینه باید آدمت كنم باز گرخیدی. داد زد ساكت باش دیگه و حولم داد بلند شد رفت اونور و پشتش رو به من كرد دستمو نگاه كردم دیدم یكم خیسه یهو از جا پریدم رفتم سمتش گفتم ویدا؟ تو داری گریه میكنی؟ با صدای لرزون گفت ببخشید.میخوام بگم.... هیچی! ولش كن.
دیگه داشتم جدی میشدم اون بی دلیل گریه نمیكرد. 2 سال بود كه مال من بود ولی 1 بار اشكش رو ندیده بودم.واسه اولین بار بود گریه میكرد بعد از 2 سال!
دستشو گرفتم اخم كردم گفتم ببین خودت میدونی تا لحظه ای كه خوبم خیلی دوست داشتنیم ولی اگه اون روی من بالا بیاد و سگ بشم میدونی چی میشه دیگه؟ تجربش رو داشتی.یكم سكوت كرد گفت آره.هنوز بابام صداشو سر من بلند نكرده تا حالا ولی اون كشیده ای كه تو زدی تو گوشم هنوز صداشو میشنوم!
گفتم آفرین پس حرف بزن.گفت تورو خدا عصبانی نشو به جون مامانم میگم بعدا الان شرایط روحیم خوب نیست.گرفتمش تو بغلم گفتم باشه...
یكم گذشت منم لم داده بودم داشتم آهنگ گوش میدادم بلند شدم ببینم كجاست.دیدم كناره پنجره پذیرایی وایساده داره آسمون رو نگاه میكنه (هوا بشدت گرفته و ابری بود) رفتم پشتش اصلا نفهمید.نمیدونستم به چی داره فكر میكنه! آروم نزدیكش شدم. خدای من مگه میشه 2 نفر انقدر بهم شبیه باشن؟ حتی قد و هیكلش هم مو نمیزد با بریتنی! محكم از پشت بقلش كردم یهو جا خورد! یواش بابا چته؟ گفتم هیچی به كارت برس آسمون رو نگاه كن
با من چیكار داری؟ گفت راحتی دیگه؟ یكم بیشتر فشار بده فوقش پرس میشم نه؟ به خودم نگاه كردم خندم گرفت! راست میگفت هیكل خودمو نگاه كردم (قهرمان بدنسازی بودم) دیدم حق داره!
اومدم عقب تر خودمو جوری تنظیم كردم كه كیرم درست افتاد رو باسنش و محكم كشیدمش سمت خودم و از روی شلوار لمس میكردم چون عاشق این كار بودم.لبمو گذاشتم رو گوشش و گوشش رو میخوردم.
آروم برگندوندمش گفتم اه حالا میشه زده حال نزنی من حوصلم سر رفته. رفتیم سمت نشیمن رو مبل راحتی همیشگی نشستم اونم اومد رو پام نشست.صورتش رو كشیدم جلو لبم رو محكم گذاشتم رو لبش.
دست چپم رو سینه هاش بود با دست راستم با موهاش بازی میكردم آروم كشیدمش جلو تر درست نشست جایی كه میخواستم.آروم تاپش رو بالا زدم مثله همیشه یه نیم تنه تنش بود كه اونم از پشت بازش كردم ولی تاپش
هنوز تنش بود سینه های بی نظیرش افتاد بیرون دیگه بیخود شدم آروم لبمو گذاشتم رو گردنش و با لبام لمسش میكردم سرمو آوردم پایین تر رو سینه هاش شروع كردم به خوردن سینه هاش.دیوانه وار میخوردم سینه
هاشو گفت یواش بابا چته دردم گرفت گفتم ببخشید تقصیره خودته باهام ور میری و دوباره شروع كردم به خوردن سینه هاش.خودش رو روی پام تكون میداد تا باسنش رو كیرم لمس شه میدونست عاشق این كارم.
دستمو بردم سمت دكمه شلوار تنگی كه پاش بود آروم بازش كردم دستمو كشیدم رو نافش بردم پایین تر رو شرتش یكم دستمو كشیدم رو كسش خیسی رو میشد احساس كرد همونطوری كه نشسته بودم پاهامو بالا آوردم
سرمو خم كردم پایین لبامو گداشتم رو نافش و با لبام بازی میكردم میخواستم برم پایین تر دیدیم نمیشه! سرمو بالا آوردم زیر بقلشو گرفتم بلندش كردم و خودم بلند شدم.جلوش واساده بودم دستمو بردم از پشت تو شلوارش و
گذاشتم رو باسنش با انگشتم با سوراخ پشتش بازی میكردم و لبام هم رو لباش بود دست چپم هم رو سینه هاش چشاشو بسته بود و چیزی نمیگفت یكم فشار انگشتمو بیشتر كردم خودشو بهم نزدیكتر كرد دیگه داشتم آماده
میشدم واسه یه سكس بینظیر كه یهو مثل برق گرفته ها پرید عقب دكمه شلوارش رو بست تاپشو انداخت پایین و با اضطراب بهم خیره شد! شكه شده بودم یكم خودمو نگاه كردم گفتم چیزی شده؟
نه نه دیگه نمیتونم ادامه بدم. گفتم چی رو؟ گفت الان در موقیتش نیستم واسه سكس فكرم خرابه.یكمی جا خورده بودم گفتم مگه میخوام تو فكرت فرو كنم كه اینو میگی؟ گفت بس كن مسخره بازی رو من شرایط روحیم
خوب نیست.گفتم باشه هرجوری كه راحتی رفتم جلو آینه لباسمو مرتب كردم گفتم از اولشم میخواستی پاچه بگیری معلوم نیست باز چته من دارم میرم.
رفتم سمت داشتم كفشامو پام میكردم كه احساس كردم پشتم سنگین شد.خودشو انداخته بود پشتم و آروم در گوشم گفت ببخشید نرو بلند شدم نگاش كردم گفتم چیه؟ باز بازیه جدید یاد گرفتی؟ داد زد نه نمیخواستم نارحتت كنم
بغلم كرد گفت ببخشید ببخشید. گفتم اوه تو امروز زده به سرت روانی حرفای عجیب قریب میزنی؟ تو تاحالا مامانت رو اینجوری بغل كرده بودی ببخشید بگی؟ ازین كارا هم بلدی؟ گفت لازم بشه آره گفتم پس خدا رحم كنه
معلوم نیست چه مصیبتی تو راه كه تو اینجوری داری خودت و به آب و آتیش میزنی! گفت خفه شو محكم لباش رو گذاشت رو لبم تاپش رو از سریع در آوردم شروع كردم با لبام تمام تنشو خوردن.
بغلش كرم بردمش جای همیشگی انداختمش رو مبل راحتی دستم رو بردم سمت شلوارش دكمش رو باز كردم یهو دستش رو گذاشت رو دستم و نگام كرد اخمام رو كشیدم تو هم و خیره شدم بهش.گفت ببخشید دستش رو
برداشت منم یكم شلوارشو باز كردم ولی درش نیاوردم بلندش كردم صاف نشوندمش جلوم خودمم نشستم درست وسط پاهاش.دهنم رو بردم جلوش از روی شلوار تنگش شروع كردم به بازی با كسش.دستم رو میكشیدم رو
ران پاهاش زانوشو خم كردم تو بغلش وسط پاهاش زده بود بیرون داشتم دیوونه میشدم دستم رو بردم وسط پاهاش رو كسش آروم حركت میدادم صداش در نمیومد فقط چشاشو بسته بود.
پاهاش رو ول كردم بلند شدم شلوارش رو در آوردم فقط شرت پاش بود لبامو برم سمت نافش شروع كردم به خوردن میومدم پایین با دهنم شرتش رو پایین میدادم تا رسیدم نزدیك كسش ول كردم.اومدم پایین از بالای زانو
هاش شروع كردم به خوردن تا رسیدم رو ران پاهاش محكم تر دهنمو حركت میدادم اومدم بالاتر وسط پاهاش سرمو گذاشتم اون وسط لبامو از روی شرتش روی لبای كسش گذاشته بودم و تكون میدادم داشت دیوونه میشد غرورش اجازه نمیداد صداش در بیاد فقط لباش رو گاز میگرفت بازهم پاهاشو جمع كردم تو سینش وسط پاهاش به وضوح بیرون بود انگشتمو گذاشتم رو كسش از روی شرت دستمو میبردم رو سوراخش میمالیدم
انگشتم خیس شده شده بود از ترشحات كسش پاهاشو آزاد كردم رفتم كنارش نشستم لباشو آورد جلو رو لبام گذاشت زبونش رو آورده بود جلوی دهنم لبام رو لیس میزد دستشو آورد بالا صورتم رو محكم فشار داد دهنم یكم باز شد زبونش رو گذاشت تو دهنم و بازی میكرد كه منم دستمو بردم رو سینه هاش با سرشون بازی میكردم كه یهو پریدم هوا نامرد لبمو گاز گرفته بود از داخل! از خودم جداش كردم سریع سرم رو بردم پایین با دندونام شرت رو كشیدم رو زانوهاش بعد هم با عجله درش آوردم دستشو گذاشت رو كسش گفت خوابشو ببینی خندیدم دستشو برداشتم حولش دادم عقب تكیه داده بود به پشتش پاهاشو گذاشتم رو شونم سرمو برودم وسط پاهاش زبونمو گذاشتم رو كسش آروم بازیش میدادم سرمو محكم گرفته بود نفس میزد ترشحات كسش زیاد شده بود دستام رو بردم رو كسش یكم لباشو از هم وا كردم زبونم رو گذاشتم رو چوچولش فشار دادم كه جیغش رفت مثله برق گرفته ها میلرزید منم محكم تر با زبونم میكوبیدم بهش دیگه داشت گریه می افتاد ولی ول كن نبودم بدتر محكم تر زبونم رو تكون میدادم اونم میلرزید كه یهو موهامو چنگ زد نفس نفس میزد و یه جیغ بلند كشید دیدم آبش با تمام قدرت پاشید بیرون رو صورتم معلوم بود با آخرین توانش ارضا شده بود. دیدم بی حال شده بلند شدم سرشو گرفتم تو دستام پیشانیشو بوسیدم با صدای ضعیف گفت مثل همیشه بهترینی.نشستم كنارش احساس میكردم كمرم درد میكنه دیدم دستش آروم لغزید رو شلوارم و رفت روی كیرم شروع كرد به مالیدن.دكمه های پیرهنم رو به سرعت باز میكرد بعدم شلوارم رو در آورد گفت پاشو وایسا بلند شدم سرشو آورد جلو از روی شرتم زبونش رو روی كیرم میمالید دستش رو برد زیر بیضه هام عقب جلو میكرد كه شرتم رو از پام در آورد.سرشو آورد جلو تر زبونش رو محكم به سر كیرم كشید و شروع كرد به خوردنش.احساس كردم واقعا دیگه داره بهم فشار میاد (قبلشم اونو به شدت ارضا كرده بودم)
گفتم بسه پاشو زبونشو دوباره كشید رو بیضه هام و بلند شد.به پشت برش گردوندم دستاشو گذاشتم روی پشتیه مبل زانو هاش روی مبل بود كاملا از خودشو خم كرده بود.دستمو گذاشتو رو باسنش سرمو خم كردم باسنشو
بوس كردم دیدم برگشته با تعجب نگام میكنه گفتم هوم؟ گفت فكرشم نكن! دستمو بردم سمت كسش كه از پشت زده بود بیرون اروم كشیدم روش. اون هنوز دختر بود دنبال فرصت مناسب میگشتم كه بهونه گیری كنم و بكارتشو بردارم ولی الان نمیشد همینجوریش سگ بود وای به حال اون موقع! كیرمو آروم آوردم جلو سرشو خیلی كم گذاشتم جلوی سوراخ كسش و همینجوری بازی میدادم صداش دوباره در اومده بودم منم داشتم میمردم پس چه غلطی كنم؟ آروم كیرمو گذاشتم لای پاهاش بازی دادم ولی فایده نداشت. انگشتمو فرو كردم توی سوراخ باسنش بازیش میدادم گفت اوا؟ گفتم مرض بابا كشتی منو انگشتمه دیگه ستون چراغ برق كه نیست!
خندیدو گفت خب این كارو میكنی كه چی؟ مگه آبت از انگشتت میاد؟ گفتم حرف نزن 2 انگشتی فرو كردم تو خودشو كشید جلو گفتم وایسا تكون نخور گفت خر خودتی گفتم زرنگ شدیا گفت چون گناه داری فقط سرشو
میزاری بازی میدی گفتم باشه زر نزن مردم اه. سرشو آروم گذاشتم تو سوراخ باسنش شروع كردم بازی دادن یكمم سو استفاده كردم بیشتر فرو كردم ولی خب از هیچی بهتر بود! كیرمو آروم رو شیارای باسنش میمالیدم
كه گرفتمش گفتم برگرد من نشستم اون اومد رو پاهام نشست كیرم لای باسنش بود اگشتشتمو گذاشت تو دهنش میمكید ادا در میاورد كه اعصاب منو بریزه به هم. عادتش بود مثل سادیسمی ها رفتار میكرد! ولی بازم عاشق بودم چون تموم دنیای من بود. رفت پایین سرشو آورد جلو با تمام قدرت كیرمو میخورد دستام رو زانو هام بود اونم دستاشو گذاشت رو دستام همینجوری كه با قدرت ساك میزد ناخون هاشو (البته بهتره بگم چنگال هاش) فرو میكرد تو دستم. دستام درد میكرد آبم نزدیكه اومدن درد ارضا شدن و دستام باهام قاطی شده بود نمیدونستم كدومش بیشتر درد داره! گفتم اومدم دستاشو برداشت گذاشت زیر بیضه هامو محكم فشار داد كه داد زدم مردم از درد هم زمان ارضا شدم آبم پاشید رو صورتش.چشمامو وا كردم دیدم داره میخنده گفت خوب بود؟ گفتم ساكت باش فكر كنم عقیم شدم.
رفتم دستشویی سرو صورتمو آب زدم اومدم دیدم اونم خودشو تمیز كرده داره لباس میپوشه شرتمو پام كردم دیدم داره با حسرت نگاه میكنه؟ گفتم بیا تو دم در بده؟ چته؟
اصلا نخندید اومد جلو بغلم كرد لپمو محكم بوس كرد گفت دوست دارم. گفتم من كه ندارم ولی اگه اصرار داری تو داشته باش.ساعت و نگاه كردم وای خدا 3 ساعت بود اونجام سربع لباسمو پوشیدم رفتم جلو آینه خودمو مرتب كردم به قول معروف دوباره شدم جنتل من!
اومدم لم دادم جای همیشگیم اونم نشست كنارم سرشو گذاشت رو شونم.گفت:
- عزیزم یه چیزی بگم؟
اجازه صادر شد. اگه فقط یكیه بگو
- نه جدی میگم.فردا... فردا خواهرم داره میاد
هوم؟ ویدا چی میگی؟ اون كه 3 ماه پیش ایران بود؟ من سختمه موبایلمو از رو میزم وردارم اون از انگلیس همینجوری پا میشه میاد؟
- به من چه حالا كه داره میاد. میدونی كه اونم ازت دل خوشی نداره منم حوصله دعوا مرافه ندارم پس خواهش میكنم بزار بیاد بره تموم شه.
مگه من اصلحه كشیدم حالا؟ اصلا به من چه بیاد بره نره!
- اون كه 100% به تو ربطی نداره ولی تا بره نه زنگ میزنم نه زنگ میزنی نه اس ام اس نه هیچ كوفت دیگه ای
شوخی میكنی دیگه نه؟
- نخیر اصلا
ویدا دروغ نگوووووو من خودم ختم روزگارم اون الان درس و دانشگاه داره مگه الكیه بیاد.راستش رو بگو؟ باز چی تو سرته؟
- هیچییییییی اصلا دروغ گفتم. تو فقط هیچ كاری نمیكنی تا خودم بهت زنگ بزنم قول میدم همه چیرو بگم
ویدا واقعا كه آخرشی من احمق عاشق چیه تو شدم؟ ها؟
- دستشو گذاشت رو لبم گفت هیس دوباره شروع نكن حوصله ندارم.
اون عادتش بود گفتم كه اخلاقش شبیه دخترا كه هیچ اصلا شبیه آدما نبود.درست مثله یك سادیسمی رفتار میكرد! شایدم واقعا بود!
زنگ خونه صدا كرد. چند لحظه بعد تصویر مامانش روی مانیتور آیفون دیده شد و به سرعت صدام كرد و گفت: عزیزم مامانم اومد داره ماشینشو میذاره تو پاركینگ.سریع اومدم جلوی در.كفشهام رو به سرعت پام كردم دستش رو گرفتم و یه لحظه تو چشای هم خیره شدیم.احساسم مثل همیشه نبود 2 سالی میشد كه به پای هم جون می دادیم این دفعه بار هزارمی بود كه جلوی در خونشون میخواستم ازش جدا بشم ولی...
خدایا چرا اینطوریم این بارم مثله همیشه چرا تنم داشت می لرزید؟؟؟ گفتم عزیزم می ترسم احساس بدی دارم و اشك تو چشام جمع شده بود...
محكم منو بغل كرد لبهاشو گذاشت رو لبهام.نمیدونم چرا لبهاش سرد تر از همیشه بود؟ گفت برو كه الان مامان میاد بالا خراب كاری میشه.همین الان هم ماشینتو توی پاركینگ دیده فهمیده تو ساختمون ما هستی.
اصلا نمیفهمیدم چی داره میگه! كمرم از سكس طولانی كه باهم داشتیم درد گرفته بود اما مهم نبود چون من افكارم جای دیگه بود یه حس خیلی بدی داشتم و بغض كرده بودم... اما چرا؟ خودم هم نمیدونستم.درست مثل یه حیوونی كه میدونه بزودی قربانی میشه... زمان انگار ایستاده بود ولی سریع اومدم بیرون كه یاد این افتادم:
گفتمش عشقت به دل افسون شده ... دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده ... عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش ... طعم بوسه از سرم برو عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود ... بهره كس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود ... همچون عشق من هیچ گل زیبا نبود
با صدای در آسانسور به خودم اومدم و با حالی خراب یه سیگار آتیش زدم و به سمت ماشینم حركت كردم. هنوز اضطراب وجودمو پر كرده بود دستمو گذاشتم رو فرمان كه پشت دستهامو دیدم.از سروری ناخونهاش كه تو دستم فرو كرده بود هنوز داشت خون خفیف میومد دستمو بردم جلو دهنم با زبون روی زخمها میكشیدم اعصابم داغون بود ولی چرا شو خودمم نمیدونستم.
5 روز كه مثل 5 سال برام گذشته بود سپری شد.دم دمای غروب بود موبایلم صدا كرد از خواب پریدم می دونستم خودشه.بله شماره موبایلش بود كه زنگ میزد.به سرعت گوشیو گرفتم ولی صدایی نیومد گفتم عزیزم حالت خوبه؟ گفت اره گفتم كجایی؟ ولی باز هم صدایی نیومد. اطرافش خیلی سر و صدا بود فكر كردم از بیمارستان زنگ میزنه حالم بد شده بود فریاد كشیدم چی شده؟ كجایی؟؟
یهو یه صدایی شنیدم... صدای یه آمپلی سراری میومد... آره درسته! مسافرین محترم به مقصد لندن لطفا هر چه زودتر به گیت شماره 2 مراجعه كنند...
زمین زیر پام لرزید و یه صدا به گوشم رسید كه گفت دلم نیومد بی خبر برم.دوست دارم منو ببخش واسه همیشه.موفق باشی...
نه خدایا نه من دارم خواب می بینم نه... 3 روز بعد از بیمارستان مرخص شدم ولی خودم رو نشناختم. من شكسته بودم و داغون تر شده بودم. از آینه می ترسیدم شده بودم مثل یه مرده دیگه ازون خنده ها و شوخی ها خبری نبود.فقط سكوت میكردم و واسه خودم سیگار میكشیدم.
10 روز بعد روی صندلی نشسته بودم و داشتم از شیشه هواپیما به بیرودن نگاه می كردم و اشك از گونه هام جاری بود و هق هق گریه هامو خودم میشنیدم.
داشتم میرفتم به ویلامون در اسپانیا ولی اینكه تا كی و چه وقت می موندم معلوم نبود.چون بی رغبتی به خودم و زندگی تمام وجودمو گرفته بود.فقط می دونستم میخوام دور بشم از همه آداما. از همه كسایی كه اسمشون آدم بود ولی باطنشون چیز دیگه ای بود به قول بابام "آدم بودن است و انسان شدن"
دیگه میخواستم تنها باشم تا همیشه میخواستم خودم باشم و خودم.... هواپیما Take Off زد و پرواز كرد.
لبخندی به تلخی زهر رو لبهام بود و یه حسی بهم میگفت به جمع بازنده ها خوش اومدی. ناگاه حواسم اومد به این...
روزگار اما وفا با ما نداشت ... طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت ... بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس ... حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود ... در غمش مجنون عاشق كم نبود
بر سر پیمان خود محكم نبود ... سهم من از عشق جز ماتم نبود

2 سال از اون روزا میگذره گاهی خندم میگیره گاهی برعكس! نمیدونم كجاست و چه كار میكنه سعی كردم همه چیز رو فراموش كنم ولی فقط گاهی كه یاد اون روزا میفتم به خودم میگم:
عشق من بعد ازا ین هم آشیانت هركس است ... باش با اون یاد تو ما را بس است

ممنون از توجه شما. ارا (era)

No comments:

Post a Comment